"19"

264 45 40
                                    




نایل بعد از اینکه لیام باهاش حرف زد یه مصاحبه راه انداخت تا لیام بتونه حرفاش رو بزنه به همه.....



خانواده زین هم همش بهش زنگ میزدن و بهش دلگرمی میدادن و حتی میخواستن بیان پیشش اما زین می‌گفت نیازی نیست که بیان همه چی درست میشه.



دلش همش شور میزد استرس داشت،شبا درست نمیخوابید....همش تو فکر فرو می‌ره و مطمئنه خانواده لیام ازش متنفر شدن.



چون مامان لیام امروز صبح اومد جلوی در خونه و داد و بی داد کرد و زین تو حموم بود و میتونست صداش رو بشنوه که می‌گفت تو داری زندگیت رو بخاطر اون پسره ای که فقط چند هفتس شناختیش به باد میدی!شغلت آیندت!
و زین آروم توی حموم زیر دوش اشک می‌ریخت........




همه چی یهو قاطی کرد!درست وقتی میخواست به خانوادش زنگ بزنه و بهشون بگه با لیام و ازشون بخواد تا بیان اینجا و با خانواده لیام حرف بزنن.......





الانم منتظر بود تا مصاحبه لیام شروع بشه،همه آماده بودن و لیام روی یه صندلی نشسته بود و با شمارش فیلم بردار تصویر لیام روی همه شبکه های خبری به صورت لایو پخش شد.






زین از استرس با انگشت هاش ور میرفت که یهو دستی رو روی شونه اش حس کرد،برگشت و دید لوییه




لویی؛پسر آروم باش چیزی نمیشه خب؟



سرش رو روی شونه زین گذاشت و بازو زین رو نوازش میکرد




بعد از یک ساعت مصاحبه تموم شد و زین سریع به سمت لیام رفت و بغلش کرد




زین؛لیام من میترسم......




محکم لباس لیام رو توی مشت هاش گرفته بود




لیام؛چیزی‌ نمیشه زین.....نترس من کنارتم من پیشتم....بیا بریم خونه باشه؟




سرش رو تکون داد و از بغل لیام بیرون اومد و دست هم دیگه رو گرفتن




لویی؛اگه نیاز داشتین میتونین بیاین پیش منو هری باهم حرف بزنیم




لیام؛فعلا میریم استراحت کنیم بعدش میام




هری؛باشه مراقب خودتون باشین




لیام؛شما هم همین طور......نایل ممنونم مرد




بعد به سمت نایل برگشت




نایل؛خواهش میکنم وظیفم بود همه چی درست میشه نگران نباشین





از همه خداحافظی کردن و از اونجا اومدن بیرون و با کلی پاپا رو به رو شدن،بادیگارد ها جلوشون وایستادن و نذاشتن به لیام و زین نزدیک بشن.....



My new photographer[Z/M][L/S]Where stories live. Discover now