روز اول کاریشون رسیده بود و الان توی اتاق کار منتظر هری و لیام نشسته بودن.....صدا باز شدن در توجهشون رو جلب کرد،نایل بود
نایل؛سلام پسرااا
زین و لویی؛سلام
با هم سلام کردن و نایل رفت و پشت میزش نشست
نایل؛زود اومدین!
با تعجب گفت
لویی؛بخاطر زین...اون گفت زود بیایم روز اول کاریمونه و بلابلابلا.....
زین پوکر به لویی نگاه کرد و نایل خندید
نایل؛نیازی نیست دیگه انقدر زود بیاین....الان ساعت نه نیمه شما تقریبا باید همین موقع تازه از خونه راه می افتادین
لویی؛دیدی...دیدی گفتمممم
رو به زین گفت و اون فقط سکوت کرد
نایل؛راستی اینم کارت های ورودتون
یه کارت آبی داد به لویی و یه زرد هم به زین
لویی؛ممنون...راستی سبز ندارین بدیم به زین؟با موهاش هم ست بشه
گفت و با نایل دوتایی خندیدن
نایل؛نه متاسفانه سبز مال هریه
لویی؛اهان....من قرمز دوست دارم قرمز چی؟؟
نایل؛اونم متاسفانه مال لیامه
لویی؛ای بابا....طوری نیست بیخیال آبی هم خوبه رنگ چشمامه....
زین؛این فقط کارت ورود و خروجه لویی!
ناباورانه گفت و لویی اهمیتی نداد
بعد از چند دقیقه که با هم حرف زدن هری و لیام وارد شدن و سلام کردن.
نایل؛خببب زود شروع کنین که یکم وقت اضافه بیاریم بریم کافه
لویی؛پایم پس بریم شروع کنیم!
با ذوق گفت و دوربینش رو برداشت و زین خیلی آروم از جاش بلند شد و رفت کنار لویی.
دوربینش دور گردنش بود و نمیخواست فعلا از پایه استفاده کنه..
.
.
.
.
.
.بعد گرفتن چندین تا عکس عالی از لیام و هری نشسته بودن دور هم و زین داشت عکسا رو با دقت نگاه میکرد تا ببینه وقتی برسن خونه باید چه کارایی رو روشون انجام بده.
ولی برعکس لویی خیلی خوشحال و بیخیال نشسته بود و منتظر بود که برن کافه!
نایل؛بریم؟؟
رو به همه گفت و زین هم رفت سمتشون
لویی؛اررهه
نایل؛اوک پس بلند شین
بلند شدن و از اتاق رفتن بیرون،به سمت آسانسور رفتن و خداروشکر تو همین طبقه بود و سریع واردش شدن.
YOU ARE READING
My new photographer[Z/M][L/S]
Fanfiction"کامل شده" کاپل:❤💛زیام 💚💙لری های گایزز👋🏻اتوشکی ام با یه فف جدیدد🤗 امیدوارم خوشتون بیاد لاوا💙💚❤💛🐤 »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«» این فف دارای صحنه های:🔞 و فان میباشد...... اگه دوست ندارین نخونین🤝