"12"

375 54 133
                                    


جلوی خونه مامانش و باباش پیاده شد،واسه شام دعوتش کرده بودن.
در زد و خدمتکار در رو باز کرد و به هم سلام کردن و لیام وارد خونه شد.

همه دور میز نشسته بودن،شریل هم بود!با عمش و شوهر  عمش...
به همه سلام کرد و نشست روی یکی از صندلی ها.

لیام؛عمه نمی‌دونستم شما هم هستین!

با شگفتی گفت

شاران؛راستش ما از مامانت خواستیم که شام هممون دور هم جمع بشیم اینجا

کارن؛اره پسرم...تا یه چیزی رو بهت بگیم

به قیافه ذوق زدشون نگاه کرد و لبخند زد

لیام؛خب بگین منم بدونم چی باعث شده اینجوری لبخند بزنین

شریل؛من حاملم

لیام؛واووو!!تبریک میگم خیلی تبریک میگم،یه جورایی انگار دارم دایی میشم!

با ذوق گفت و همه خندیدن و لیام لبخندش کمی محو شد

لیام؛به چی می‌خندین؟ خب شریل هم مثل خواهرامه

شریل؛لیام....بابای بچه خودتی

شوکه شد و بعد خندید و همه فکر کردن از خوشحالیه اما لیام باور نمی‌کرد

لیام؛وای...خیلی...خیلی خوب بود....حالا بدون شوخی باباش کیه؟

بین حرفش می‌خندید و همه باز خندیدن

شریل؛بدون شوخی باباش خودتی لیام

لبخندش کامل محو شد و ابروهاش رو در هم کشید

لیام؛این امکان ندارم من...من هیچ وقت بهت دست نزدم شریل

شریل؛درسته اما این وقتی مست بودی اتفاق افتاد

تک خنده ای زد و نگاهش رو بین بقیه چرخوند و بعد روی شریل ثابت موند

لیام؛من حتی اگه سگ مستم کنم بهت دست نمی‌زنم تو همیشه مثل خواهر بزرگتر من بودی و هستی

شریل؛میفهمم...اما خب آدم وقتی مست بشه نمی‌فهمه داره چکار می‌کنه

لیام؛درسته راست میگی،اما من خودم رو خوب میشناسم  میدونم که هیچ وقت بهت دست نمی‌زنم

شریل؛لیام این اتفاقیه که افتاده و دیگه نمیشه کاریش کرد و باید مسئولیت بچمون رو قبول کنی

مسئولیت بچه ای که اصلا مال خودش نیست و معلوم نیست مال کیه.....
این واقعا مسخرست!!

لیام؛ببین شریل من تا وقتی اون بچه به دنیا نیاد و مطمئن نشم مال منه مسئولیتی به عهده نمی‌گیرم متاسفم

از سر میز بلند شد و سریع از پله ها با عصبانیت بالا رفت،رفت توی اتاقش و در رو محکم به هم کوبید

My new photographer[Z/M][L/S]Where stories live. Discover now