"9"

385 57 124
                                    

زین موهاش و فیسش تقریبا شبیه زین تو کاور شده🥺

صدای زنگ خونه به صدا اومد و تینا مثل موشک به سمت در رفت و بازش کرد و پرید تو بغل تریشیا.

همه وارد خونه شدن و با دیدن هری و لیام ذوق کردن

تریشیا؛وای هری و لیامم هستن؟چه عالی دوباره دور هم جمع شدیم

لیام؛ببخشید هر دفعه ما مزاحم میشیم

تریشیا؛این چه حرفیه اینجا هم مثل خونه خودتونه

لیام و هری لبخندی زدن و تریشیا تینا رو گذاشت زمین

دنیا؛زین....آفتاب بدم خدمتت؟

همه خندیدن و زین چشماش رو ریز کرد و به لویی نگاه کرد و لویی هم خودش رو زد به اون راه.

تریشیا؛چرا تو خونه کلاه پوشیدی؟

لویی؛چون رید تو موهاش

زین؛جلوی تینااا!!!

دندون هاش رو روی هم فشرد و لویی بازم به رو نیاورد

تریشیا؛چرا چکار کردی زین؟

زین؛هیچی اون قسمت هایی که موهام بلند بود رو چیدم

لاتی؛رسما زد به سرت

لویی؛والا...من طبق معمول هر روز بهش گفتم سبزک بعد یهو مغزش چصید همچین کاری کرد...نوچ نوچ نوچ

زین با عصبانیت نفسش رو بیرون میداد و دست به سینه شدن بود

یاسر؛هیچ جای نگرانی نیست....من درستش میکنم

زین؛بابا تو که بلد نیستی!

یاسر پوزخندی زد

یاسر؛پسرم من رفتم دوره دیدم

همه با تعجب به یاسر خیره شدن و تریشیا خندید

تریشیا؛کلا دو جلسه رفتی یاسر!

یاسر؛منننن یاسر مالیکم حتی توی جلسه هم میتونم همه چیزا رو یاد بگیرم منو دست کم نگیر عزیزم!

تریشیا؛واو...باشه

یاسر لبخند پهنی زد و به سمت زین رفت و مچ دستش رو گرفت،زین آب دهنش رو قورت داد

زین؛بابا...میگم مطمئنی میتونی؟؟!!

یاسر؛اررهه پسرم!نگران نباش

از پله ها بالا رفتن و به سمت حموم حرکت کردن و رفتن داخل

دیزی؛بیاین بشینیم

نشستن روی مبل ها و منتظر موندن

فیبی؛من گرسنمه شام حاضره نیست؟!

رو به لویی گفت

لویی؛من از کجا بدونم؟زین و لیام همش تو آشپزخونه بودن

My new photographer[Z/M][L/S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang