friends

441 108 21
                                    

پچ پچ های نامفهوم و صداهای جورواجور اطرافش، از خواب ناز بیدارش کردن.
چندبار پشت سرهم پلک زد تا چشمهاش به نور عادت کنه.
_جونگ کوک! خوبی؟

به صاحب صدا نگاه کرد‌.
_هوسوک هیونگ...

_چیزی نیست همه اینجان دیگه نترس!

مگه میشه نترسید؟ همع چیزایی که دیده بود جلوی چشمهاش رژه میرفتن، حضور داشتن یا نداشتن بقیه کمکی بهش نمیکرد، حتی شک داشت که خداهم بخواد کمکش کنه.

سعی کرد بشینه. تازه فهمید روی تخت دراز کشیده بوده‌ به بقیه نگاه کرد که حالا از جاهاشون بلند شده بودن و روبه روش ایستاده بودن.
"خو نمردم که! چرا اینجوری نگاه میکنن!؟"

چرخی به چشمهاش داد و خواست از روی تخت بلند بشه که دست قوی ای جلوشو گرفت.
_فکرشم نکن کوکی! باید استراحت کنی!

_ولی من خوبم! باید برم دانشگاه

صدای نامجون از روبه روش اومد_الان 4 بعد از ظهره!

چشماش درشت شد. یعنی تا بعدازظهر خوابیده بود؟ اصلا کی خوابش برده بود؟

_گشنمه!

خیلی هم عالی! مغزش انقدر از خودش کار کشیده بود که دیگه داشت نابود میشد و ایناهم اخرین هشدارهاش بودن "کم مونده زمان دستشویی کردنمم اعلام کنم!"

جیمین از کنارش بلند شد و به طرف در رفت.

_برات سوپ درست میکنم!

جونگ کوک سری تکون داد و دوباره به دور و برش نگاه کرد

_کال کجاست؟

تهیونگ_تو خوابگاه! کجا میخوایی باشه؟

شونه ای بالا انداخت و خودشو روی تخت نرم تهیونگ انداخت

_چیزی پیدا نکرد که بتونه کمکم کنه؟

یونگی خسته جوابشو داد

_داریم روش کار میکنیم... تا اینجا میدونیم که یه نیروی شیطانیه و انسانه! به احتمال زیاد جادوگره ولی برای جداکردنش ازت باید یه مراسم جنگیری تشکیل بدیم و حتما هم باید تو خوابگاه باشه چون جای دیگه اونو ازاد میکنه و اینطوری به هرکی که بخواد میچسبه!

جونگ کوک اخمی کرد_پس یعنی خوابگاه براش حکم زندانو داره؟

یونگی شونه هاشو بالا انداخت_به احتمال زیاد! با اینکه اونجا مراسم نامیرایی و سوگند به شیطانو اجرا کرده ولی نمیتونه ازش بیرون بیاد مگر اینکه به یک جسم پاک که در حال حاضر تویی بچسبه! حتما یچی اونجا هست که گرفتارش میکنه!

چشمهاشو بست، نمیدونست چنبار اینو گفته ولی دیگه مغزش کشش پردازش اینهمه اتفاق و اطلاعاتو نداشت.

_اینا همه کابوسه!

صدای پوزخند تهیونگ بلند شد. خدا خدا میکرد کلمه ای از پسری که نجاتش داده نشنوه، نه به خاطر اینکه حس میکرد همه چیز بینشون داره بهتر میشه بلکه نمیخواست با این حقیقت که اینها همه واقعیه رو به رو بشه!

Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now