Invisible [Vkook] Season1

first friend

ضربات متعددی به زانوش میخورد. هرچقدر پاهاش رو جمع می کرد نمیتونست از دست اون ضربه ها فرار کنه. بالاخره بعد از کلی تلاش بی نتیجه تصمیمشو گرفت که چشماش رو باز کنه.

_اه پسر بالاخره بیدار شدی! پاشو ساعت 5 عصره!
چشماش تار میدید اما تونست از صدای نسبتا بلند پسری که بالای سرش ایستاده بود و جلوی نور لامپ بالا سرش رو گرفته بود بفهمه اون کیه!

_اوه کال!چیزی شده؟

_فردا اولین روزه دانشگاهه نکنه میخوایی با یه کیف خالی بری اونجا؟ پاشو برنامت رو مرتب کن!
برنامه؟! کتاب؟!

درسته فردا اولین روز بود و اون هنوز کتاب نداشت.
اوه چقدر عالی.

"بهت تبریک میگم پسر...گاوت دوقلو زاییده!"

روی تخت نشست و نگاهی به هم اتاقیش انداخت که با خیال راحت رفته بود سراق کتاباش و مرتبشون میکرد!

_عاممم....میگم پسر! از کجا کتابارو گرفتی؟

_روز اولی که رفتم دانشگاه برای ثبت نام بهم لیست کتابهایی رو که باید بگیرم دادنــ صبر کن ببینم تو کتاب نداری؟

کال اینو درحالی گفت که صورتش حالت شگفت زده ای به خودش گرفته بود و طوری به کوک نگاه می کرد که انگار روح دیده.

_خب....خب اره!

کال از جاش بلند شد و کنار جونگ کوک روی تخت نشست. نگاهی به کوک و نگاهی به کیف خالیش که روی زمین ولو بود انداخت و بالاخره بعد از اینکه نفس عمیقی کشید سکوت بینشون رو شکست.

_خیلی خب فردا باهام بیا بریم قسمت مدیریت شاید اونجا برات کتاب داشته باشن!

_اوه ممنونم!

کال سرش رو تکون داد و از روی تخت بلند شد!
_ناراحت نشیا ولی....تو خیلی گیجی پسر!

کوک اول شوکه شد اما بعد صدای خنده هاش توی کل اتاق پیچید و شاید این اولین صدایی بود که در سالن طبقه سوم می پیچید...البته شاید!

_کال اگه یه موقع دیگه ای بود الان بادمجون زیر چشمت کاشته بودم

_درسته توبهم نیاز داری عجیبه که من بیشتر از تو از سئول و دانشگاهش اطلاعات دارم.

جونگ کوک در جاش صاف نشست. هم اتاقیش راست میگفت. اون پسر چشم ابی از کره نبود اما چیزهایی که میدونست از کوک بیشتر بود!

_اممم....کال میگم شام رو کی میخوریم؟

کال مشغول جمع کردن وسایلش بود و برای جواب دادن به کوک برنگشت .

_اینجا معمولا همه شامو بیرون میخورن اما اگه میخوایی باید ساعت هشت و نیم پایین باشی!

_تو بیرون شام میخوری؟

_اره اینجا غذاهاش افتضاحه انگار با گوشت یه ادم مرده درست کردن.

_ولی من شنیدم گوشت ادم خیلی خوش مزست!