very first

1.3K 255 31
                                    

Flash back*

کولش رو روی شونش جابه جا کرد تا یکم از دردی که داشت از طریق کیفش به شونه هاش وارد میشد کم بشه.

خیلی راه اومده بود تا بتونه خوابگاه رو پیدا کنه و حالا که روبه روش ایستاده بود نمیتونست داخل بره!

خب شاید بگید حتما خوابگاه براش عجیب و ترسناک بوده با اینکه چیز خاصی توی نماش دیده نمیشده و من هم باید بگم کاملا حق با شماست.

میدونم خیلیاتون این اتفاق براتون افتاده که از چیزی یا کسی در نگاه اول خوشتون نیاد و این برای اون پسر هم صدق میکرد.

همونجور ایستاده بود و با دقت به ساختمون نگاه میکرد تا شاید یک چیز عجیب پیدا کنه و بعد راهش رو بکشه و بره که با ضربه محکمی که از پشت بهش وارد شد کمی تعادلش رو از دست داد اما نیوفتاد.

برگشت و به عامل اون ضربه نگاه کرد. میخواست هرچی فوش بلده بارش کنه اما با دیدن قیافه خندون بهترین دوستش اخمش باز شد و اونهم متقابلا لبخند زد.

+چرا همینطوری اینجا واستادی؟ بیا بریم تو

میخواست بهش بگه حس بدی داره اما با کشیده شدن دستش و شنیدن صدای ذوق زده دوستش نمیتونست حرفی بزنه.
+من کله اینجا رو گشتم. اینجا عالیه! شاید باورت نشه ولی با کلی زور تونستم طبقه سوم برا خودمون اتاق بگیرم و وقتی داشتم اتاقو چک میکردم یه پسر بسیار کیوت از اتاق بقلی اومد بیرون...اها..اوناهاش

سرش رو به طرف جایی که دوستش نشون داده بود برگردوند و یک پسر با موهای مشکی رو دید که جلوی پذیرش ایستاده بود و با ضربه های سریعی که با پاش به زمین وارد میکرد میشد فهمید مضطرب یا عصبانیه.

_خب؟
+خب؟فقط خب؟ تو اصن چشمای کورتو باز کردی که ببینی چه پسر نازیه؟ به خاطر همینه سینگل موندی برادر من!

خودش میدونست بحث قراره به اینجا کشیده بشه. به هر حال دوست عزیزش تا حالا کلی دوست دختر و دوست پسر عوض کرده و این یکی هم روش. البته اون ادم دختر باز یا پسر بازی نیست. اون فقط یخورده زیادی خوش قیافست برای همین همه میخوان باهاش باشن اما اون میگه هیچکدوم کیس مناسبش نبودن!

با به یاد اوردن حرف دوستش چهرش پوکر تر از قبل شد و بدون در نظر گرفتن اینکه دوستش همچنان داره درمورد اون پسر حرف میزنه دستش رو سمتش دراز کرد.
-کلیدا!

صحبت هاش قطع شد و بعد یک جسم سرد روی دستش قرار گرفت. به شماره روی کلید نگاه کرد. و بعد سرش رو اورد بالا تا به دوستش نگاه کنه و بهش خبر بده که میره اتاق. اما اون خیلی محو پسره شده بود پس بی هیچ حرفی بدون توجه به اسانسور گوشه دیوار به سمت پله ها رفت.

یکبار دیگه به شماره روی کلید نگاه کرد و بعد به شماره ای که روی در اتاق نصب شده بود.
اون اخرین اتاق اون طبقه بود و درش با درای دیگه بیشتر فاصله داشت و همین باعث میشد احساس بدش تشدید بشه!

_اون احمق نمیتونست یه اتاق بهتر بگیره؟

در رو باز کرد و داخل اتاق رو سرک کشید. هیچ چیز غیر عادی نبود پس جای نگرانی نبود.

لای در رو کمی باز گذاشت تا وقتی دوستش اومد در نزنه کلید رو روی تخت انداخت و خودش هم روی تخت ولو شد.

نمیدونس چرا اینقدر حساس شده اما دلش میخواست باز هم شماره روی کلید رو ببینه.

_12c

با خودش زمزمه کرد و کلید رو جلوی صورتش گرفت.

+چه چیزه اون اینقدر تورو جذب کرده که هزارتا دختر و پسر نداشتن؟ میدونی که رابطه برقرار کردن با کلید یکم غیر معقوله ولی نگران نباش من شیپتون میکنم.

نگاهش رو از اون شی گرفت و به دوست وراجش داد.

_فقط یکم عجیبه!

+اوه دوست من اینجا همه چیز عجیبه

اون هم خودش رو روی تخت بقلی پرت کرد و بعد از یک دقیقه صدای خروپوفاش کل اتاق رو برداشت.

کلید رو کنار گذاشت و هرو دستش رو زیر سرش برد. شاید بهتر بود یکم بخوابه به هر حال زیادی خسته شده بود و شاید همه این شک و تردید ها به خاطر خستگیش باشه.

چشماش رو بست و اون هم مثل دوستش به خواب رفت.
.
.
.
.
.
.
.
خب اپ کردم☺

داستان قراره چند وقتی رو با فلش بک پیش بره
و یک چیز دیگه...

به نظرتون این دوتا پسر کین؟
اون پسر مضطرب و عصبی کی بود؟

هر کی درست حدس بزنه یه جایزه داره😂

Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now