I saw somone

592 150 38
                                    

_....خب بهتره بگم یه کسیو دیدم!

شوگا_نمیخوایی بگی چی دیدی؟

دستهای لرزونش رو روی پاش گذاشت. رد عرق روی پیشونیش زیر لامپ های تزئینی بالای میزشون کاملا مشخص بود. چندبار دهنش رو باز و بسته کرد اما انگار تمام نیروش برای حرف زدن از دست داده.

چشماش درشت تر از حد معمولی شده بودن و دور تا دور میز پر از غذاهای نیمه خورده دنبال چیزی میگشتن که باعث ارامش قلب صاحبشون بشه.

هفت پسری که دور میز نشسته بودن با نگرانی به حرکاتش نگاه میکردن به نفسهای نامنظمش، به تشویش حاکم بر بدنش، به انگشت دستهاش که با نخ های پارگی شلوارش ور میرفتن و باعث بزرگتر شدن اون پارگی زینتی میشدن.

کال_ هی پسر! اروم باش اگه نمیتونی فعلا چیزی بگی بعدا میتونیم راجبش حرف بزنیم چطوره؟

جی هوپ_ارررره خیلیم عالی حالا شروع کنید به خوردن غذاهاتون کلی قیمتشونه!

همه پسرا با ارامش ظاهری شروع به خوردن کردن اما بینشون پسر پریشونی بود که نمیتونست خودش رو به بی خیالی بزنه! بالاخره جونگ کوک راضی شد نگاهش رو از روی میز برداره. سرش رو بالا گرفت و به تک تک پسرا نگاه کرد و در اخر روی کال صابت موند.

_کال....من نمیتونم....نمیتونم دیگه تو اون خوابگاه بمونم

کال سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد.
کال_باشه ولی کجا میخوایی بمونی؟

شوگا_من که شب شیفتم بقیه هم به احتمال زیاد یا ننه باباشون راضی نمیشه یا وضع خونشون داغون تر از اونیکه ادم توش زندگی کنه....فقط.....یه مورد خوب داریم!

و بعد اهسته سرش رو به طرف پسری گرفت که با ارامش تمام درحال خوردن غذاش بود. شوگا که دید وی خودشو به بیخیالی زده تصمیم گرفت از راه خودش قضیه رو حل کنه.

شوگا_وی! جونگ کوکو ببر خونت.

وی_نه!

شوگا_ مجبوری....نمیتونی نه بگی چون همه موافقن پس بچه خوبی باش و جونگ کوکو ببر خونت!

وی نفس عمیقی از حرص کشید و سرش رو تکون داد_باااااشه باشه راضی شدی؟

جیمین_خب این موردم حل شد ولی...جونگ کوکا از تصمیمت مطمئنی؟ زندگی کردن با وی بدتر از اون خوابگــــ

قبل از اینکه جیمین بتونه جملشو کامل کنه با پس گردنی ای که از وی خورد کاملا ساکت شد.
وی_از خداشم باشه!

جونگ کوک خیلی خوشحال بود. اون لحظه حتی حاضر بود بپره و کل صورت وی رو ببوسه. ترس از اون اتاق و اون ساختمون باعث شده بود جونگ کوک  منفور ترین ادم از نظر خوش رو اینطوری توی دلش بوسه بارون کنه!

.
.
.
.
بعد از کلی مسخره بازی جیمین و هوپی و به زور تموم کردن چندتا تیکه پیتزا به خاطر غرغرهای جین درباره اصراف نکردن بالاخره پسرا تصمیم گرفتن راهشونو از هم جدا کنن.

Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now