first goodbye

647 147 31
                                    

نزدیک به چهارساعت بازی کردن و نتیجش پنج ست باخت به کال دو ست بردن از یونگی و دوست دیگه هم بردن از جیمین بود.

زیاد خوش نگذشت ولی چندان بد هم نبود. جدا از بحث اولی که باهم داشتن جونگ کوک فکر میکرد که اون پسرا خیلی پایه و باحال بودن، حتی کنار اومدن باهاشون هم راحت تر بود.

وقتی کارش با وسایل بازی تموم شد به اصرار جین تصمیم بر این شد که کمی نوشیدنی بخورن. همه قبول کردن به جز جیمین و شوگا که همچنان داشتن بازی میکردن و البته وی که همونطور روی مبل خودش نشسته بود و جوری به نظر میرسید انگار که اصلا جزو اون گروه نیست!

روی صندلی های پایه بلند بین کال و نامجون نشسته بود و جین براشون نوشیدنی اماده میکرد.

چرخی به صندلی داد. اونقدری که بتونه پسری که روی مبل نشسته بود رو ببینه. فکر میکرد یا باید سرش تو گوشیش باشه یا اینکه درحال چرت زدن باشه ولی وقتی چشمای خیرش رو روی خودش دید لرز کوچیکی رو از ببالا تا پایین ستون فقراتش حس کرد.

نگاهش رو سریع از پسر گرفت. نمیدونست چرا ولی در اون لحظه حس میکرد اگه بیشتر بهش نگاه کنه دوباره دعوا راه میوفته.

نوشیدنی رو از جین گرفت و یک نفس سر کشید. بهش گفته بود الکل نمیخوره پس جای نگرانی نبود. از روی صندلی بلند شد و همینطور که کال رو از روی صندلی بلند میکرد با یک تعظیم نود درجه از پسرا خداحافظی کرد. اما میتونست نگاه خیره وی رو تا وقتی که از در خارج شدن روی خودش حس کنه.
.
.
.
.
.

اروم کنار هم قدم میزدن و تا وقتی که وارد خیابونی که خوابگاه اونجا بود حرفی بینشون ردوبدل نشد تا اینکه جونگ کوک اون سکوتو شکست.

_الان کمتر احساس ترس میکنم!

کال نگاه متعجبی بهش کرد
_واقعا ؟! فکر میکردم بعد از حرفهای امشب بیشتر از قبل بترسی!

_نه ولی... میشه یکم بیشتر برام راجع به اینجا بگی؟

با اتمام جملش نگاهش به فروشگاه پیرزن خورد که بسته بود. انگشت اشارش رو سمت اون گرفت.

_درباره اون پیرزن چیزی میدونی؟ از وقتی ازش خرید کردم تاحالا ندیدمش!

کال رد انگشت جونگ کوک رو دنبال کرد. با تعجبی که توی صداش مشخص بود از کوک پرسید.

_تو واقعا صاحب اون مغازه رو دیدی؟ از وقتی من اینجام به جز سه چهارتا موجود زنده دوپا چیز دیگه ای ندیدم...حتی اون پیرزنی که تو میگی!

جونگ کوک نگاه دیگه ای به اون معازه انداخت. فقط چندثانیه بود اما همینکه نگاهش رو برداشت از گوشه چشمش چهره پیرزن رو دیده بود که به اونا نگاه میکرد، پشت در بسته معازه و توی تاریکی!

درجا خشکش زد. دوباره نگاهش رو به مغازه داد و وقتی چیزی ندید نفس حبس شده اش رو اه مانند بیرون داد و به طرف کال که با تعجب بهش نگاه میکرد چرخید.

Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now