knock knock

600 130 33
                                    

سریع روی پاشنه پاش برگشت. میخواست در رو باز کنه اما انگار دستگیره سنگین تر از وزن اصلیش شده بود یا شاید جونگ کوک توانایی پایین بردنش نداشت!

قطره های ریز عرق روی پیشونیش شکل میگرفت. ترسیده بود! قلبش دیوانه وار توی سینش میزد. باید از اون اتاق بیرون میرفت باید یکیو صدا میکرد!
دستهاش رو مشت کرد و به در چوبی کوبید اما هرچقدر تقلا میکرد صدایی از بین لبهاش خارج نمیشد!
محکم تر از قبل به در میکوبید. حلقه زدن اشک رو توی چشماش حس میکرد اما اگه شروع میکرد به گریه کردن همون توان کمی که توی بدنش بود با قطره های اشک از بدنش خارج میشد و دیگه نمیتونست از کسی کمک بخواد.

بعد از چندین بار تلاش و بی نتیجه بودن بالاخره دست کشید!
نفس نفس می زد. نمیتونست تشخیص بده اونه که داره دور خودش میچرخه یا اتاق شروع کرده به پیچ خوردن جلو چشمهاش.

بالاخره پاهاش توان تحمل وزنشو از دست دادن و جونگ کوک وسط اتاق روی زانوهاش فرود اومد.

_کمک!

اما اون صدای اروم نمیتونس کسی رو برای کمک بهش خبر کنه!

سرش رو بین دستهاش گرفت و بالاخره به اشکهاش اجازه داد تا کمی از استرسش رو کم کنن!

اون اتاق ساکت تر از هر زمانی بود! طوری که صدای نفسهاش توی اتاق اکو میشد و بلندتر از حالت عادی به گوش میرسید.

_ک...م...کک

اروم سرش رو بالا اورد. حس میکرد اشتباه شنیده. فکر کرد شاید اون کلمه به اشتباه از دهن خودش بیرون اومده. نمیخواست بیشتر از این بترسه. الان وقت فعالیت ذهن خلاقش نیست!

_کک...مــ

چشمهاش درشت تر از حالت عادی شدن. اون صدای کی بود؟ ازش کمک میخواست؟ اینجا چه خبره؟

میخواست از روی زمین بلند بشه که حس کرد دستی بازوهاشو گرفت.

نیم خیز توی جاش موند. کل اندام هاش یخ زد مثل اینکه با کله توی استخر اب یخ شیرجه زده!

هنوز فشار دستهارو روی بازوش حس میکرد ولی جرعت برگردوندن سرش رو نداشت.

جونگ کوک قرار نبود مثل نقش اول یه فیلم ترسناک باشه! قرار نبود شجاع باشه یا هرچی دید یا اتفاق افتاد بره سمتش تا از قضیه سر دربیاره! و مهمتر از اون مغزش بود که کاملا از کار افتاده بود!

جونگ کوک وسط اتاق خوابگاهی که به تازگی فهمیده بود جتی بسیار ترسناکی میتونه باشه روبه روی در چوبی ای که تا چند دقیقه پیش نزدیک بود به خاطر مشتاش بشکنه به صورت نیم خیز درحالی که یک دست از ناکجا اباد بازوشو گرفته روی زمین یخ زده بود!

"فاکینگ پرفکت"

خب که چی؟ قرار نبود تا اخر عمرش در همون حالت بمونه که! باید دستشو ازاد میکرد و چه راهی بهتر از تکون دادن بازوش ؟!

Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now