Ayúdame amigos

460 103 9
                                    

:میگم چشماش سفید بود! چرا نمیفهمی؟
:میفهمم تهیونگ آروم باش.
:خدای من این یعنی خیلی دیر شده؟ دیگه نمیتونیم نجاتش بدیم؟
:میتونیم! ولی سخت میشه

"خدای من، چقدر سرم درد میکنه!"

:هیوووونگ! اگه بهوش نیاد چی؟
:نگران نباش جیمینا بهوش میاد.

"میشه ساکت شید؟ حس میکنم مغزم الان منفجر میشه!"

:به نظرت دوربینا تونستن چیزیو بگیرن؟
:نامجون داره بررسیشون میکنه.
:امیدوارم مدرکی بدست آورده باشیم، واسه جنگیری باید حتما یه کشیش باشه!
:کارل خودش میتونه جنگیری کنه.
:نه تهیونگ، این کاره خطرناکیه هرکسی نمی.....

_بسهههههههههه

دستامو دو طرف سرم گذاشتم و فشار دادم، خدایا دلم میخواد دستمو ببرم توی جمجمم و انقدر مغزمو فشار بدم که مثل اسلایم از لای انگشتام بزنه بیرون.

دست به سر روی تخت نشستم و یکی از چمامو تا جایی که بتونم اطرافمو ببینم باز کردم.

نور لامپ بالا سرم میگفت هنوز هوا روشن نشده و بقیه پسرا که یک گوشه اتاق ایستاده بودن خبر از دوباره غش کردنم میداد.

_باز چیشده؟

جیمین قدمی جلو گذاشت_یادت نمیاد؟

معمولا هروقت این اتفاق میوفته علتشو یادم میمونه ولی اینبار...
_صدای چکه آب شنیدم...فکر کنم رفتم آشپزخونه رو چک کنم...اونجا غش کردم؟

نگاه نگران رد و بدل شده بین جی هوپ و جین یعنی اشتباه کردم؟!

بعد از سکوت کوتاهی جیمین قدم دیگه ای جلو گذاشت و کنارم نشست...مثل اینکه تنها کسی که تو اینجور مواقع جرعت نزدیک شدن بهمو داره فقط جیمینه!

_تو....عام...چطوری بگم......داشتی....خب....داشتی ویو خفه میکردی!

چشام گرد شد و از جونگ کوک به جونگ شوک تغيير قیافه دادم؛ همینکه خواستم حرفی بزنم جیمین شروع کرد...
_دست خودت نبود!...تهیونگ بهمون گفت دقیقا چه حالتی داشتی...و ما...فکر میکنیم بهتر باشه سریعتر جنگیری انجام بدیم...

سرمو پایین انداختم و با صدای آرومی زمزمه کردم_مرحله سوم؟

سکوتی که در پاسخ گرفتم، جواب سوالمو به خوبی داد. همچنان سرم پایین بود که صدای تهیونگ بلند شد.

_باید همون شبی که کال بهمون راجب رد دست روی پوستت خبر داد فکری برای جنگیری میکردیم! هنوز هم دیر نشده! ما نیازی به اون کشیش احمق نداریم خودمون از پسش برمیاییم

جین با صورت سرخ شده جلوی تهیونگ ایستاد_چرا همش حرف خودتو میزنی پسر! جنگیری خطرناکه...خیلی بیشتر از چیزی که فکر میکنی!

تهیونگ قدمی جلو گذاشت و صورتش دقیقا رو به روی صورت جین قرار گرفت_تو هیچ ایده ای راجب چیزی که فکر میکنم و میدونم نداری!

هوپ بینشون قرار گرفت و کف دستاش رو روی سینشون گذاشت تا از هم جداشون کنه_پسرا! الان وقت دعوا نیست....پس این نامجون کجا مونده؟

و همون لحظه نامجون مثل اینکه موهاشو سوزونده باشن در اتاقو باز کرد و لپتاپ بدست  وارد اتاق شد، یکراست سمت تخت رفت و با دستش جیمینو کنار کشید و خودش جاش نشست.

_اینجارو نگاه کنید، ببینید چی پیدا کردم!
بقیه پسرها بی وقفه دورش جمع شدن، همه نگاه ها میخ صفحه لپتاپ نامجون شده بود و منتظر حرکت دستش برای فشردن دکمه پلی بودن.

ویدیو جونگ کوکی رو نشون میداد که روی مبل مثل بچه ها بی صدا و آروم خوابیده، همه پسرها ته دلشون میخواستم همینجوری هم بمونه اما خوشون هم خوب میدونستن که اگه مدرکی پیدا نکنن جونگ کوک رو از دست میدن؛ پس با دقت به ویدیو زل زدن.

چند دقیقه ای به همون حالت گذشت تا اینکه روی صفحه سایه سیاهی روی جونگ کوک افتاد، شوگا که روی شونه های نامجون خم شده بود سعی کرد جابه جا بشه اما سایه همونجور مونده بود.

نامجون_سایه تو نیست هیونگ!

با همین جمله مو به تن آدمهای حاضر در اتاق سیخ شد.

سایه تکون خورد و به جونگ کوک نزدیکتر شد، انگار داشت وارد بدنش میشد. بعد از اینکه کاملا از صفحه محو شد، جونگ کوک با چشمهای بسته شروع کرد به حرکت کردن.

کمی سرش رو چرخوند و بعد از روی مبل بلند شد، لحظه ای همونطور ایستاد و بعد زانو زد. با اینکه تصویر با کیفیتی نبود اما میشد بالا و پایین شدن بدن جونگ کوک رو به خاطر شدن نفس نفس زدنش به خوبی دید.

اما بدن لرزون جونگ کوک ناگهان ایستاد و هیچ حرکتی نکرد. جیمین با دستش چند بار روی دکمه پلی کلیک کرد تا مطمئن بشه ویدیو متوقف نشده، اما جونگ کوک مدت زیادی رو بی حرکت با چشمهایی که حالا باز شده بودن، در تاریکی، به یک نقطه خیره شده بود.

مثل یک عروسک کوکی بدون حرکت اضافی از جاش بلند شد، با قدمهای آروم و شمرده سمت دری رفت که همه میدونستن به کجا باز میشه.

بالشی که از روی مبل برداشت از زیر نگاه های ترسیده و متعجب پسرها دور نموند.

"اوه خدای من..."

دستهای جونگ کوک ناخوداگاه حرکت کردن دکمه ای رو فشرد که خوشبختانه تونست ویدیو رو متوقف کنه.

جی هوپ_خوب این.....کافیه؟

بقیه خیلی خوب متوجه منظور جمله پرسشی جی هوپ شدن اما نه حرفی زدن و نه حرکتی برای تایید سوالش کردن.

تهیونگ مثل اینکه تنها کسی در اون اتاق بود که فکرش درست کار میکرد، شروع به حرف زدن کرد.
_جین و نامجون هیونگ...شما فردا اول وقت برید کلیسا تا فیلمو به کشیش نشون بدید...اگه قبول نکرد......میریم پیش کال!

قبل از اینکه کسی حرفی بزنه یا حرفشو رد کنه، بالشی از روی تخت برداشت و روی پاشنه پاش چرخید.
_امشب رو مبل میخوابم...
بین چهارچوب در ایستاد و مستقیم به چشمهای لرزان و ناراحت جونگ کوک نگاه کرد، این پسر، سختی زیادی کشیده بود که توان تحملشون رو نداشت؛ تا از هم پاشیدنش چیزی نمونده بود و تهیونگ اصلا دلش نمیخواست حالا که کم کم داشت از پسر کوچیکتر خوشش میومد، از دستش بده!
_میتونی امشبو رو تخت بخوابی کوک!


Invisible [Vkook] Season1Where stories live. Discover now