🗡️ The Soft Sword 21 _ انتقام

313 86 18
                                    

بکهیون قاشق سوپ ش را توی دهانش گذاشت.
کیونگسو کنارش نشسته بود و با کای پچ پچ میکرد. لوهان هم از هر فرصتی استفاده میکرد تا به کیونگسو چشم غره برود.
خدمتکار نوشیدنی ها را برایشان اورد. فرمانده ادل اشاره کرد که اول به بقیه تعارف کند. دختر خدمتکار از سر میز شروع کرد و نوشیدنی را جلوی هر نفر گذاشت.
فرمانده ادل لبخند کجی زد:« شاید به خوردن غذا توی تنهایی عادت کرده باشین، اما فردا جشن تاج گذاریه و میخواستم ببینم چجوری غذا میخورین»
لوهان ابرو بالا انداخت:« نکنه فکر میکردین با دست و مثل جنگلی ها غذا میخوریم؟»
کیونگسو از شنیدن طرز حرف زدن لوهان با فرمانده بزرگ کشور گوتراس به سرفه افتاد.
فرمانده ادل به لوهان لبخند زد:« و میخواستم دور هم غذا بخوریم.. اما دارم صدای پای پیک قصر سلطنتی رو میشنوم. اینطور نیست بکهیون؟»
بکهیون سر تکان داد:« خودشه، پونزده ثانیه دیگه اینجاست»

در سکوت تا عدد پانزده شمردند. دقیقا بعد از عدد چهارده در باز شد و پیک داخل امد. قبل از اینکه دهانش را باز کند یا بقیه نگاهش کنند فرمانده ادل بلند شد:« دارم میام، میدونم فوریه »
پیک با دهن باز مانده به او نگاه کرد. فرمانده ادل رو به بقیه گفت:« شما غذا و نوشیدنی تون رو بخورید. فردا جشن بزرگی خواهیم داشت و تو دی او...»
سر کیونگسو بالا امد و اب دهانش را قورت داد:« بله فرمانده ادل؟»
فرمانده نگاه دقیقی به او کرد:« درسته که به عنوان محافظ فرمانده بیون تایید شدی، اما تا وقتی من تاییدت نکردم نمیتونی مقامی بیشتر از این داشته باشی. پس میخوام موقعیت خودت رو به عنوان یه محافظ عادی بدونی»
نگاه همه جز کای و بکهیون به او با سوء ظن بود و از تذکر فرمانده ادل راضی بودند.
وقتی فرمانده همراه با پیک رفت، اخرین لیوان نوشیدنی از دست خدمتکار افتاد و روی زمین ریخت. دختر خدمتکار خجالت زده شد و در حالی که تند تند معذرت میخواست رفت تا یک لیوان نوشیدنی دیگر برای سهون بیاورد.
کیونگسو رو به کای گفت:« حق با فرمانده ست، نباید در کنار شما سر یه میز بشینم»
کای ظرف خالی سوپش را دوباره پر کرد:« محافظ شخصی باید همه جا با اربابش باشه. فرمانده بیون اینجاست و تا وقتی مرخصت نکرده نمیتونی بری. فرمانده ادل فقط باید بهت اعتماد کنه تا درست بشه »
خدمتکار نوشیدنی جدید را برای سهون اورد.
حواس چانیول سمت بکهیون بود، به خاطر فاصله شان نمیتوانستند خصوصی صحبت کنند، پس سوالش را بلند مطرح کرد:« چرا انقدر بی حوصله ای بکهیون؟»
بکهیون سرش را بالا اورد و به او نگاه کرد:« یکم خسته م»

کیونگسو که میدانست فرمانده بیون از چه چیزی کلافه است، سعی کرد او را وادار به حرف زدن کند:« مسیر اقامتگاه بانو سون هه طولانی بود، حق دارین خسته بشین»
توجه چانیول جلب شد:« رفته بودی اقامتگاه بانو سون هه؟»
بکهیون به کیونگسو چشم غره رفت و به چانیول گفت:« فقط برای چای دعوتم کرده بود»
لوهان هم در بحث انها دخالت کرد:« چرا بانوی سلطنتی مورسیا تو رو برای چای دعوت کرده؟»
بکهیون خودش را سرگرم غذایش کرد:« شاید چون بیون بکهیونم و پدرم تاجر سلطنتی عه »
لوهان به صورت بکهیون دقیق شد، بعد از سال ها دوستی میفهمید چه زمانی چیزی را مخفی میکند:« اونجوری مستقیما پدرت رو دعوت میکرد نه تو رو. واقعیتو بگو. چی شده؟»
بکهیون قاشقش را داخل طرف کوباند و دستش را با کلافگی داخل موهایش فرو برد.
چانیول با دقت منتظر بود بکهیون حرف بزند.
_« اون زن هرزه... میخواست بهم پیشنهاد رابطه مخفیانه بده»
برای چند لحظه همه خشک شان زده بود و ساکت بودند.
اولین نفری که احساساتش را با ناسزا ابراز کرد لوهان بود که بلند گفت:« عفریته حروم زاده.. چطور ممکنه انقدر راحت چنین پیشنهادی بده؟ اون ملکه اینده مورسیاست!»

The Soft SwordOnde histórias criam vida. Descubra agora