لی دستش را از دور بدن سوهو باز کرد و اجازه داد او روی تخت بنشیند.
نگاه سوهو به سمت پنجره برگشت که نشان میداد خورشید به غروب خودش نزدیک میشود. ارام گفت:« باورم نمیشه که نزدیک بیست و چهار ساعته خوابیدیم. من حتی احساس گرسنگی نکردم »
لی که هنوز چشم هایش بسته بود غلت کوچکی زد:« باید برای جشن بیدار بشم؟ »
سوهو لبخند زد. دستش را داخل موهای او فرو کرد و ان ها را به یک سمت مرتب کزد:« اره یکی دو ساعت دیگه جشن شروع میشه... هنوز خسته ای؟ »
لی از حس نوازش انگشتان سوهو بین موهایش غرق لذت شده بود:« انقدر توی بغلم تکون خوردی که چند بار بیدار شدم »
سوهو نگاه کوتاهی به در اتاق انداخت.
باید زودتر بیرون میرفت تا کسی شک نکند اما مدت زیادی بود نتوانسته بودند با ارامش در اغوش هم شب را به صبح برسانند و نمیخواست شیرینی شب گذشته را به راحتی با بیرون رفتن از در به پایان برساند.
دوباره دراز کشید.خودش را بین بازوان لی جا کرد و موهایش را به چانه او فشرد:« یعنی از اینکه تا صبح توی بغلت بودم پشیمونی؟»
لی چشم هایش را باز کرد. لبخند زد و سوهو را بین بازوان خودش محکم حصار کرد:« اره دیگه بغلت نمیکنم »
حتی در حین ادا کردن این جمله او را به سختی به بدن خودش فشار میداد.
بوسه ای کوتاه به موهای سوهو زد و گفت:« ولی اگر جواب یکی از سوالامو بدی بازم بغلت میکنم »
سوهو دستش را که بین بدن هایشان که فشرده میشد بیرون کشید و دور کمر لی انداخت:« بپرس»
لی چند لحظه مکث کرد. تمام طول هفته اخیرشان به مبارزه گذشته بود و او هم که مسافتی طولانی تا مرز مورسیا برای مذاکره رفته و برگشته بود از نظر جسمی ان چنان خسته بود که توانسته بود یک روز کامل بخوابد.
با این حال وقتش رسیده بود چیزی که روحش را هم می آزرد به زبان بیاورد.
با ارام ترین لحنی که میتوانست استفاده کند گفت:« عیبی نداره که ازم پنهونش کردی اما... من فهمیدم که اون زن دوباره برات نامه فرستاده و تو خوندیش... بهم بگو چی برات نوشته. اون از رابطه ما کاملا خبر داره؟ »سوهو زود به این سوال جواب نداد. چند دقیقه طول کشید تا توضیح کوتاهی بدهد:« خبر داره و نامه ش... فقط یه مشت کلمات مسخره برای تحقیر من بود.»
لی نفس عمیقی کشید تا لحن ارامش را ثابت نگه دارد:« میخوام بخونمش»
سوهو خودش را از اغوش لی بیرون کشید تا بتواند صورت او را ببیند.
چهره خودش هیچ حالتی نداشت اما لی بعد از مدت زیادی که او را می شناخت میتوانست احساساتی که پشت لحن ارام و صورت صبورش پنهان میماند بفهمد:« من نامه رو سوزوندم، لازم نیست ذهنتو درگیرش کنی... همش اینو تکرار کرده بود که من... یه محافظ بی ارزشم و اون یه شاهزاده ست و خودشو درحد رقابت با من نمیدونه »
لی اخم کرد:« تهدیدت هم کرده بود؟ »
سوهو سرش را تکان داد:« اون مدرکی نداره، من جدیش نگرفتم »
لی دستش را روی صورت او کشید.
لحنش جدی و محکم بود:« به گوتراس قسم، سوهو نمیذارم کسی اذیتت کنه»
هرچند امید در دل سوهو نسبت به گذشته کمرنگ شده بود لبخند زد. سرش را تکان داد و با اطمینان گفت:« من تو اغوش توام و از چیزی نمیترسم »
***
KAMU SEDANG MEMBACA
The Soft Sword
Fiksi Penggemar⚔️ " شمشیر نرم " ⚔️ 🏹 کاپل: چانبک، هونهان، سولی، کایسو 🏹 ژانر: تاریخی، رمنس، اکشن، درام 🛡️ در حال انتشار ~ برش هایی از داستان: * « هیچ کس دوست نداره چیزی که مال خودشه از دست بده فرمانده پارک.. اما گاهی این اتفاق میفته... و تو الان چیزی برای خودت...