لوهان در حالی که دو نامه در دستش داشت وارد اتاق سهون شد.
سهون که داشت لباسش را عوض میکرد با ورود ناگهانی لوهان از جا پرید و جلوی لباسش را با دست گرفت:« لوهان! حداقل باید در بزنی »
لوهان به عضلات شکم او که دیده میشد نگاه کرد و نیشخند زد :« مگه چیزی داری که نباید ببینم؟»
جلو تر رفت و نامه ها را بالا گرفت:« یه پیک از سیرنکا اومده»
سهون بند لباسش را گره زد:« از تاجر بیون؟»
لوهان روی تخت نشست و یکی از نامه ها را روی پایش گذاشت:« این از طرف اقای بیون به فرمانده ادله... اما من اومدم اینو نشونت بدم»
نامه دیگری که پاکتش باز شده بود به سمت سهون گرفت.
سهون روی تخت نشست و نامه را باز کرد، به محض خواندنش صورتش جمع شد:« بهت گفتم فکرتو مشغولش نکنی، هنوز که معلوم نیست...»
لوهان نامه را از دست او کشید:« میدونی چقدر زحمت کشیدم تا پیداش کردم؟ خواهرم سولان گفته این طبیب توی گوتراس تکه.»
سهون پیشانی اش را خاراند:« من ازت ممنونم ولی وقتی هنوز سالمم طبیب میخواد چیکار...»
_« اگر قرار بود به جای حس لامسه قدرت تکلمت رو از دست بدی براش روزشماری میکردم»
سهون به چهره درهم او خندید:« اگر تو بخوای لبامو به هم میدوزم »
لوهان دهن کجی ای کرد:« کی گفت لباتو به هم بدوزی؟ اونا رو لازم دارم»
سهون سرش را نزدیک تر برد:« برای چه کاری لازمشون داری؟»
قبل از اینکه لب هایشان با شیطنت به هم برسد در توسط کای باز شد.سهون بلافاصله خودش را از لوهان دور کرد:« تو هم بلد نیستی در بزنی؟»
کای دستش را به کمرش زد:« میدونستم لوهان اینجاست!»
سرش را کج کرد تا لوهان را که پشت سهون نشسته بود بهتر ببیند:« فرمانده ادل دستور داده اخرین گروه از افراد سیرنکا فردا برگردن. گفت تو باید فرمانده شونو مشخص کنی»
لوهان از جا بلند شد:« خودم فرماندهی شون میکنم»
سهون متعجب پرسید:« برمیگردی سیرنکا؟»
لوهان به سمت او چرخید و با لحن سرزنش امیزی گفت:« کاغذ توی دستت رو دوباره بخون تا بفهمی با هم باید بریم»
نگاه کای بین هردوی انها مانده بود:« با هم میرین؟»
لوهان او را از جلوی در کنار زد:« باید فرمانده ادل رو ببینم»
کای صبر کرد تا سهون لباسش را عوض کند و همراه هم به اتاق فرمانده ادل بروند. وقتی وارد انجا شدند فرمانده ادل نامه تاجر بیون را باز کرده بود و میخواند.
چانیول روی صندلی دیگری سمت راست فرمانده ادل نشسته بود و صورتش به نظر رنگ پریده میرسید.
ادل نامه را روی میز انداخت و به چهره هر چهار نفرشان نگاه کرد:« خیلی جدی داره ازم میپرسه پسرش کجاست»
ناآرامی در صورت همه شان اشکار شد.
چانیول پیشانی اش را به دستش تکیه داد:« حق داره بپرسه! تقریبا یک ماه گذاشته و اخرین خبری که ازش بهمون رسیده مال زمانیه که از مرز رد شدن»
کای نفسی عمیق کشید:« مطمئنم حالشون خوبه. نمیتونن بهشون صدمه بزنن»
لوهان نامه دوم را روی میز گذاشت:« یه مشکل دیگه هم وجود داره، عوارض سم هنوز در بدن فرمانده سهون هست»
چانیول به لوهان نگاه کرد:« منظورت چیه؟»
لوهان به نامه اشاره کرد:« من این مدت با یکی از بهترین طبیبان گوتراس در سیرنکا مکاتبه داشتم. اون تشخیص داد که این نوع سم ممکنه در اینده باعث از بین رفتن حس لامسه بشه اما اینجا نوشته که میتونه طی چند مرحله درمانش کنه»
ESTÁS LEYENDO
The Soft Sword
Fanfic⚔️ " شمشیر نرم " ⚔️ 🏹 کاپل: چانبک، هونهان، سولی، کایسو 🏹 ژانر: تاریخی، رمنس، اکشن، درام 🛡️ در حال انتشار ~ برش هایی از داستان: * « هیچ کس دوست نداره چیزی که مال خودشه از دست بده فرمانده پارک.. اما گاهی این اتفاق میفته... و تو الان چیزی برای خودت...