🗡️ The Soft Sword 17 _ اسارت

376 102 5
                                    

افرادش طوری به او نگاه میکردند که معلوم بود متوجه نشده اند چه خطایی کردند.
دال پو باز هم فریاد زد:« شما بی مغزها نفهمیدین چی کار کردین؟ باید چشماتونو از کاسه در بیارم »
افرادش از این همه توهین دلخور شده و اخم کرده بودند، دال پو داد زد:« چرا اونو آوردین؟ حالا من باید باهاش چی کار کنم؟ شما فرمانده پارک رو هم اسیر کردین کودن ها! »
سردسته افرادش جلو امد :« چی؟ ما یه فرمانده هم اوردیم؟.. خب این مگه بده؟ ارزشش خیلی بیشتر از چند تا سرباز عادیه»
دال پو تحملش را از دست داد. او انقدر داد زد که گلویش خراشیده شد:« بی مغزهای بی مصرف! این فرمانده پارک واقعیه! فرمانده ارتش عقاب!»
مرد چهارشانه یک قدم عقب رفت و این بار متوجه شد که از چه کسی حرف میزنند. ناباورانه پرسید:« فرمانده پارک چانیول...پسر خونده ی فرمانده ادل؟! »
دال پو با صدای بلند چند بار تکرار کرد:« بله بله بله»
افرادش از ترس ناله کوتاهی کردند. سردسته شان بهانه اورد:« چون هوا تاریک بود نتونستم تشخیصش بدم.... و خب... دستور داده بودین هرچه بیشتر بهتر»

دال پو مشت نه چندان ارامی توی سر او کوباند:« آلوی بی خاصیت»
صورتش را دوباره به سمت اسیر ها برگرداند و وقتی سه نفر باقی مانده را دید فهمید افرادش بیشتر از اینها گند زده اند.
دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. در یک حرکت سردسته و چند تا از زیر دستانش را روی زمین پرت کرد و با لگد به جانشان افتاد.
همانطور که پایش را به بدن انها می کوباند ناباورانه داد میزد:« شما کودن ها.. فرمانده دوم ارتش عقاب رو هم اوردین؟... چطوری تا این حد احمقین ؟»
او با شنیدن صدای کلفت فرماده اش متوقف شد:« داری چیکار میکنی دال پو؟»
فرمانده یک دست اولین و واقعی ترین قهرمان اسپلوگاس بود. مبارزی مخوف که وقتی در جنگ یک دستش قطع شد روی زمین نیفتاد و تسلیم نشد، بلکه شمشیرش را دست دیگرش داد، پا روی دست قطع شده اش گذاشت و به مبارزه ادامه داد.
دال پو در چند ثانیه همه چیز را برای فرمانده اش شرح داد. فرمانده یک دست دستور داد:« فعلا برید دست و پاهاشونو ببندین. سریع تر»
چند نفری که مشغول بستن دست انها شدند توجهی به صوت رنگ پریده چانیول نشان ندادند و حتی دست او و بکهیون را محکم تر و با خشونت بیشتری نسبت به بقیه بستند چون آوازه قدرت انها به گوش شان رسیده و از همه خطرناک تر به نظر می امدند.
فرمانده یک دست برای اسیران سخنرانی کوتاهی ترتیب داد:« شما مبارزان محترمی هستید و در جمع تون چند مقام مهم هست که با احترامی که در شان اونهاست باهاشون رفتار میکنیم. و برای خودتون بهتره که همکاری خوبی با ما داشته باشید. شما سلاحی ندارین و بهتره فریاد هم نزنید چون ما دلمون نمیخواد توجه حیوون های وحشی جنگل رو به خودمون جلب کنیم. حالا راه می افتیم... نه نه احمق با فرمانده پارک و فرمانده بیون مودبانه رفتار کن. و ایشون هم باید بهترین تیرانداز گوتراس، فرمانده سهون باشن... بله، و الهه زیبایی شمشیر زن ما، فرمانده لوهان... خواهش میکنم با احترام رفتار کنین، ما که دزدای سر گردنه نیستیم»

The Soft SwordTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang