part 2

781 179 4
                                    


( رقیب)

به محض نشستن در اتوبوس هدفونش را از کیفش در آورد و روی گوشش گذاشت.
همان طور که از ریتم آهنگ لذت می‌برد، به این فکر
می‌کرد که فعالیت های امروزش را شدیدا کاهش دهد، زیرا موقع راه رفتن کمی پایش به سوزش می‌افتاد و این قضیه، اعصابش را هیستریک می‌کرد.
با چشم هایش منظره بیرون را نظاره می‌کرد، پسری با موتور سیکلت توجه اش را جلب کرد، زیرا یونیفرم مدرسه‌ی آن ها تنش بود.
به علت گاز دادن ها و سرعت زیادش سریع از دید رسش محو شد، ابرویی بالا انداخت...
بند کوله اش را روی دوشش تنظیم کرد و و حواسش پرت پاهایش بود که صاف قدم بردارد و به خاطر یک بریدگی، هر چند که کوچک هم نباشد، لنگ نزند.
با ریختن مایع داغی روی دستش و برخورد با کسی چشم هایش تازه بالا آمدند و شوکه به طرف مقابلش نگاه کرد...
پسری که رسما یک سر و گردن از او بلند تر و بود و شانه های پهنش جلب توجه می کرد؛ با خشم به او نگاه کرد و غرید:
-بد نیست از اون چشمای لوچت استفاده کنی...
هان به باند خونی اش که حالا لک های قهوه ای هم در آن پدیدار شده بود زل زد و دست خیسش را روی هوا تکاند و نالید:
-اونی که سوخته منم...

پسر شاکی ضربه ای به شانه ی او زد و باعث شد کمی به عقب پرت شود و غرید:
-اون کوری که یونیفرم و قهوه ی من و به فنا داد تویی! شاکی هم میشی برا من....

هان طی یک حرکت غیر منتظره، بدون هیچ جواب دادنی یا حتی نیم نگاهی از کنار او گذشت.
ترجیح داد راه کوتاه تر یعنی کلاس را انتخاب کند و سمت کلوب نرود.
با دیدن رز و کای ابرویی بالا انداخت...
کای که روی میز رز نشسته بود و غرق صحبت با اشاره‌ی رز توجه اش به هان جلب شد...
با دیدن باند کثیف او سر تاسفی تکان داد و با کم شدن فاصله هان گفت:
-پس سوپرایز این ماه، ناقص شدن دستت هستش!

هان لبخند کجی زد و همان طور که روی صندلی پشت رز می‌نشست لب زد:
-و البته پام...

کای دست هایش را بهم کوبید:
-آفرین، همین فرمون و ادامه بدی به ته سال نرسیده، باید واسه خاک سپاریت اماده شیم.

رز با نگرانی سمت او چرخید و دستش را گرفت:
-کل بدنت جای زخم و وصل و پینه‌ست، یکم به این بدن کوفتیت رحم کن...

کای اخمی کرد و جدی شد:
-من اگه بفهمم راز  هر نوزدهم، غایب شدن و زخمی شدنت چیه، نصف ابهامات زندگیم حل شده.

هان لبخندی زد:
-شما دوستای خوبی هستید ولی وقتی در مورد این عدد نحس و بدن نابودم حرف نمی زنید، عالی ترم می‌شید!

رز دستش را روی باند او کشید و لب زد:
-یعنی می‌گی خفه شیم دیگه؟!

هان با لبخند سری تکان داد:
-اگه میشه لطفا !

کای به صورت نمادین زیپ دهانش را کشید و عبوس دست به سینه شد.
هان کتاب آن زنگش را روی میز گذاشت و پرسید:
-حالا چرا تو کلاسید؟

Nineteen 1Where stories live. Discover now