•13•

1.8K 442 266
                                    

این قسمت:
جیمز اسکات
.
.
.

"بقیه توی بیمارستان منتظرمونن." هری برای یه لحظه ایستاد و دل و روده‌ش از ترس بهم پیچید. "بیمارستان؟ دقیقا چه خاکی به سرمون شده؟"

هری با بیشترین سرعتی که می‌تونست شروع به حرکت کرد و نایل برای اینکه هم پای قدم‌های بلندش باشه، دنبالش دوید.

"هیچ ایده‌ای ندارم که چی شده، اما راجع به آنتونیه. وقتی که از گشت برگشت، کل بدنش خونی بود. گفت یه پیام از طرف آلفا اسکات داره که بهش گفتن باید شخصا به خودت بگه."

هری با ابروهای گره خورده، سرش رو تکون داد. مطمئنا نمی‌تونست پیام خوبی باشه. هری هیچ انتظاری از جیمز اسکات نداشت. گله‌ی اون از همه لحاظ به شدت محافظه‌کار و سنتی بود؛ دقیقا برعکس گله‌ی استایلز. در طی تمام این سال‌ها، اون‌ها حتی نتونستن فایده‌ی وجود یک انجمن رو متوجه بشن. از نظر گله‌ی اسکات، خودکامگیِ آلفا، تنها راه قابل قبول برای رهبری گله‌ست و هر شیوه‌ی دیگه‌ای نشونه‌ی ضعفه. همین موضوع توی تمام این سال‌ها باعث شده بود کلی موقعیت حساس بین دو گله به وجود بیاد. به علاوه، خواسته‌ی جیمز اسکات برای به دست آوردن قلمروی وسیع‌تر، همیشه وضع مرز مشترکشون رو بین جنگ و صلح در نوسان قرار داده بود. بدون اغراق، گله‌ی اسکات دلیل بیشتر سردردهای هری بود.

"آنتونی...؟" اون اسم براش یجورایی آشنا بود ولی دقیق بخاطر نمی‌آورد که متعلق به کیه.

"آره، خیلی هم جوونه، وظیفه‌ی گشت رو فقط یه ماهه که شروع کرده. دقیق نمی‌دونم چه اتفاقی افتاده، ولی وضعیتش وخیم به نظر می‌رسید البته اولیویا گفت صدمه‌ی جدی ندیده، بیشترش خراش و کبودیه."

"زین کجاست؟"

زین عضو انجمن نبود ولی یه فرمانده‌ی خیلی خوب بود و هری احساس می‌کرد قراره به تجربیاتش راجع به این موضوع نیاز پیدا کنه.

"فکر کنم هنوز داره نگهبانی میده." از صدای نایل مشخص بود که از نفس افتاده؛ تقریبا داشت می‌دوید تا پا به پای هری حرکت کنه.

"شیفت شب رو برداشته؟ محض رضای فاک اون فرمانده‌ی دفاعیه. جدا باید دست از این کارهاش برداره."

"این رو دیگه به من نگو. من دارم تمام تلاشم رو می‌کنم تا این رو تو اون کله‌ی خوشگلش فرو کنم ولی اون گاهی می‌تونه خیلی لجباز باشه... و تازه، با همه‌ی اتفاقاتی که داره تو مرز شمالی میوفته، می‌خواست برای محکم کاری شیفت شب بیشتری هم برداره."

وقتی بالاخره به بقیه‌ی اعضای انجمن پیوستند، نایل به نفس نفس افتاده بود. هری با نگرانی به صحنه‌ی مقابلش خیره شد و سکوت به جو اتاق کوچیک بیمارستان حاکم شد. همه دور آنتونی که روی تخت بیمارستان نشسته بود، جمع شده بودند. دور ساعدش باند پیچیده شده بود و دست‌هاش همونطور که یه لیوان آب رو نگه داشته بود، می‌لرزیدند.

Rogue [L.S]Where stories live. Discover now