این قسمت:
نشانه
.
.
.نایل، با خستگی خودش رو روی تخت پرت کرد. جلسهی انجمن بدون حضور هری جو متشنجی داشت و کارها رو هم جمع شده بود و نظمی نداشت؛ مخصوصا با مذاکرات سختی که با جیمز اسکات داشتند و مصیبتی که با تروی تاملینسون گریبان گیرشون شده بود. الان فقط خوشحال بود که پیش دوتا آلفای احمقش برگشته و میتونه تنبلانه فقط روی تخت ولو بشه. با اینحال، وقتی که وارد اتاق شد، فهمید که لیام و زین اونجا نیستند. معمولا هر سهشون این موقع برای رفتن به تخت و خوابیدن آماده میشدند.
نایل آهی کشید و دوباره از جا بلند شد. نمیتونست بدون اطلاع از وضعیت اون دو نفر به خواب بره.
خوشبختانه، مجبور نشد زیاد دنبالشون بگرده؛ چون به محض اینکه در رو باز کرد و خواست که از اتاق خارج بشه، با سینهی لیام برخورد کرد.
"نایل! تو اینجایی!" لیام در حالی که نایلِ در حال سقوط رو نگه داشته بود، گفت.
"هی نی." زین گفت و بوسهای روی لبهای نایل کاشت که بلافاصله عمیقتر شد. نایل در جواب بوسیدش و اجازه داد که زین کنترل رو به دست بگیره. دستهای زین راهشون رو به پشت نایل پیدا کردند، با ملایمت به نوازش کمر نایل مشغول شدند و صدای نالهی امگا رو بلند کردند.
نایل با اکراه عقب کشید و مشکوک به دو آلفایی که بهتر از خودش، میشناختشون نگاه کرد. اونها به وضوح مضطرب بودند. لبخند لیام زیادی بزرگ بود و بوسهی خوشامدگوییِ 'معمولی' زین، بیش از حد مشتاقانه.
"جریان چیه؟" نایل با بینفسیِ ناشی از بوسه، پرسید، با این حال یه سری حدسهایی میزد. الان چند وقتی بود که بهشون مشکوک شده بود؛ ولی این به این معنا نبود که قرار نیست یکم با اذیت کردنشون خوش بگذرونه.
"هیچی. فقط آم..." لیام ساکت شد، لبش رو گاز گرفت و ملتمسانه به زین نگاه کرد. نایل یکی از ابروهاش رو پرسشگرانه بالا انداخت.
"نظرت چیه بریم بیرون یکم قدم بزنیم؟ هوا خوبه."
نایل پوزخندی زد... 'هوا خوبه'؟ نایل به یاد نمیآورد توی تمام سالهایی که زین رو میشناخت اون حتی یه بار هم به وضعیت هوا اشاره کرده باشه یا نظری راجع بهش داده باشه.
"حتما، بریم قدم بزنیم. هوا امروز خـــــــــیلی خوبه." نایل در حالیکه از اتاق بیرون میرفت، چشمهاش رو چرخوند. از دست این دو نفر...
___هلال ماه که اندکی در نور نارنجی رنگ غروب خورشید دیده میشد، منظرهای خیره کننده رو به وجود آورده بود. نایل به دو آلفاش اجازه داد تا به سمت باغ هدایتش کنند. وقتی دید که جلوی اون نیکمت قدیمی و فرسوده ایستادند، لبخند کوچیکی روی لبهاش نشست. تقریبا اون نقطه رو فراموش کرده بود. جایی که برای سالها مکان موردعلاقهی نایل بود، جایی که لیام و زین برای اولین بار نایل رو اونجا دیده بودند. مکانی پر از خاطرات دوست داشتنی از زمانی که موقع صحبت کردن با همدیگه رنگ گوجه میشدند، یه مکان پر از شور و حرارت. با نگاهی به دو آلفای مضطربش، با خودش فکر کرد که شاید واقعا چیزی عوض نشده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Rogue [L.S]
Hayran Kurgu[ C o m p l e t e d ] لویی یه امگای ولگرده که سالها با آزار و اذیت دست و پنجه نرم کرده... تا اینکه توی مسیرش با گلهای مواجه میشه که احتمالا مهربونترین کسایی هستن که توی عمرش دیده! •Persian Translation •امگاورس✓ • Original Story By: @Laventriloqu...