•43•

1.8K 368 151
                                    

این قسمت:
لویی نست می‌سازه
.
.
.

بینی هری، گردن لویی رو قلقلک می‌داد و باعث می‌شد لرزی توی بدنش بنشینه. وقتی که احساس کرد هری بوسه‌ای روی گردنش گذاشت، لبخندی روی لبش نشست.

"صبح بخیر" لویی با چشم‌های بسته گفت و اجازه داد تا بدن و ذهنش به آرومی هشیار بشه.

"داری نست می‌سازی." صدای هری آروم بود و هنوز اثرات خواب آلودگی ازش مشخص بود. چند لحظه طول کشید تا لویی بتونه اون کلمات رو درک کنه، چون با صدای خش‌دار هری حواسش پرت شده بود.

نست... آره... دارم نست می‌سازم. صبر کن! نست؟ نخیر... من نست نمی‌سازم! 

"ها؟" لویی بلافاصله از جا بلند شد و دردی که به خاطر حرکت ناگهانیش توی شونه‌ش پیچید رو نادیده گرفت. حالا چشم‌هاش کاملا باز و ذهنش هشیار بود. لباس‌های هری روی تخت پراکنده شده بود و چندتاشون توی شب از روی تخت پایین افتاده بود. لویی جلوی میلش برای برداشتن اون‌ها از روی زمین و گذاشتنشون روی تخت، جایی که بهش تعلق داشتند، رو گرفت. مشکلش چی بود؟

"هی... آروم باش لو. متاسفم نباید اینجوری بهت می‌گفتم."هری به آرومی خندید و در حالی که مراقب زخم لویی بود، اون رو دوباره روی تخت خوابوند. "من نست نمی‌سازم!" لب‌های آویزون لویی واقعا دوست داشتنی بود. هری لب‌هاش رو بوسید و با انگشت شستش اخم نگرانش رو از روی پیشونیش پاک کرد."باشه. هر چی تو بگی عشق."

"من نست نمی‌سازم!" نفس‌های لویی تند شده بود و هری می‌دونست که اون پسر شوکه شده، پس لویی رو به خودش نزدیک‌تر کرد و گردنش رو به صورت امگا نزدیک‌تر کرد تا رایحه‌ش آرومش کنه.

"ششش مشکلی نیست لو."  "من فقط رایحه‌ت، که روی لباس‌هات به جا مونده، رو دوست دارم. همین!" لویی زمزمه کرد و لپ‌های گل انداخته‌ش رو توی گردن هری پنهان کرد.

"البته... بیا دوباره بخوابیم. برای بیدار شدن خیلی زوده." لویی از پنجره بیرون رو نگاه کرد و متوجه شد که هنوز حتی خورشید طلوع هم نکرده. آهی کشید و توی آغوش هری فرو رفت. تلاش کرد تا خودش رو آروم کنه، واقعا تلاشش رو کرد اما تصویر لباس‌های هری که روی زمین افتاده بود، دائم توی ذهنش رژه می‌رفت.

"صبر کن" زیر لب زمزمه کرد و با دستی که درگیرِ گردن آویزش نبود، لباس‌هایی که روی زمین افتاده بود رو برداشت و اون‌ها رو روی بدن خودش و هری گذاشت، تا جایی که کاملا توسط رایحه‌شون احاطه شد. همه چیز عالی به نظر می‌رسید تا اینکه یه جوراب رو روی زمین طرف هری دید.

"میشه اون رو برداری لطفا؟" لویی گفت و به جوراب اشاره کرد و هری با لبخند بزرگی کاری که بهش گفته بود، رو انجام داد. "هیس شو" لویی با جدیت گفت و جوراب رو روی تخت قرار داد.
___

Rogue [L.S]Where stories live. Discover now