عشقای من یه گله کوچولو بکنم؟ کامنتها نسبت به ووتها واقعا کمه. کامنتهای شما واقعا بهمون انرژی میده پس لطفا دریغ نکنید💚
***این قسمت:
هزا
.
.
.جوانا میدونست که گله استایلز متفاوته... که شرایط و قوانین این گله از بقیه گلهها بهتره، اما یه بخشی از وجودش نگران بود که نکنه اشتباه کرده باشه. که شاید سالها پیش اشتباه وحشتناکی در حق دخترش کرده باشه... اما حالا که بودن توی این گله رو تجربه کرده بود، میدونست که انتخابش درست بوده. با اینکه یه فرد کاملا غریبه بود اونها بهش اجازه داده بودند که وارد قلمروشون بشه و به خوبی ازش استقبال کرده بودند. گله تاملینسون به هیچ وجه این کار رو نمیکرد.
"میرم بیرون تا بتونید استراحت کنید، من همین بیرونم"
همین که کایل در اتاق رو پشت سرش بست، جوانا با وجود ذهن درگیرش، مشغول آماده کردن وسایلش برای حمام شد. اون مجبور شده بود وان رو راضی کنه تا به یه ماموریت شناسایی بره و اون مرد بهش سه هفته فرصت داده بود. معمولا تنهایی سفر کردن سه روز طول میکشید و جوانا اون رو توی دو روز انجام داده بود. به شدت خسته بود اما توی عمرش هیچوقت خوشحالتر از این نبود.
با فکر به لویی اشک توی چشمهاش جمع شد. نه تنها زنده بود، بلکه سالم و سلامت هم به نظر میرسید. به نظر میاومد آلفا استایلز خیلی بهش اهمیت میده. زیر دوش حمام قرار گرفت و قلبش با فکر به اینکه جای لویی امنه، گرم شد. همیشه میترسید که اون بیرون و توی تنهایی کشته شده باشه اما حالا که میدونست جای هر دو فرزندش امنه... چیز بیشتری نمیخواست. اشکهایی که از روی راحتی خیال روی گونههاش فرود اومدند، همراه آب شسته شده و از روی پوستش محو شدند.
اون شب، وقتی که جوانا سرش رو روی بالش گذاشت حس میکرد لبخند روی لبش قرار نیست هیچوقت پاک بشه. میتونست صبح به خونه برگرده و تمام کارها و حرفهای وان رو تحمل کنه و باز هم با دونستن اینکه حال بچههاش خوبه، خوشحالترین زن روی زمین باشه.
___لویی عصبی بود... اونها همدیگه رو بغل کرده بودند تا همراه هم به خواب برن. البته که آغوش هری عالی بود و لویی خوشحال بود که رایحهی هری احاطهش کرده اما لویی واقعا تحریک شده بود. نمیتونست خودش رو کنترل کنه.
درسته که رفتار محافظه کارانهی هری جوابی به یکی از نیازهای طولانی مدت گرگش بود ولی خب هری جذاب و سکسی بود و همزمان کیوت و مهربون بود. یه سری ویژگی خاص که نیازهای دیگهی لویی، که حتی نمیدونست وجود دارن رو، بیدار کرده بود.
و حالا که اونها به هم چسبیده بودند و گرمای بدن هری احاطهش کرده بود، نمیتونست درست فکر کنه. هربار که تلاش میکرد از بوسه جلوتر بره، هری عقب میکشید و بهش میگفت که آروم بگیره... خب لویی نمیخواست که آروم بگیره!
YOU ARE READING
Rogue [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه امگای ولگرده که سالها با آزار و اذیت دست و پنجه نرم کرده... تا اینکه توی مسیرش با گلهای مواجه میشه که احتمالا مهربونترین کسایی هستن که توی عمرش دیده! •Persian Translation •امگاورس✓ • Original Story By: @Laventriloqu...