این قسمت:
معاملهی خوب
.
.
.تروی تاملینسون به سمت دفتر میزبانش قدم برمیداشت و مصمم بود که تا آخر روز سر یه نفر رو بزنه و ترجیحش، کندن سر جیمز اسکات بود؛ اما برای الان هر کسی که در دسترستر بود رو قبول میکرد. حتی ممکن بود انتخابش اون منشی رو مُخی باشه که دنبالش راه افتاده بود.
"قربان، لطفا آروم باشید! درخواستتون برای یه ملاقات حتی هنوز به گوش ایشون نرسیده!"
تروی ایستاد و به عقب برگشت تا با اون امگای ریزه میزه رو در رو بشه و به چشمهای درشت قهوهای رنگش با پوزخند تمسخرآمیزی خیره شد."اوه، من متاسفم... درخواستم هنوز به گوشش نرسیده. نمیدونستم!" حس تهدیدآمیزی که پشت لحن تمسخرآمیز و مصنوعیِ تروی بود، باعث شد تا امگا با ترس به خودش بلرزه.
"بله قربان، من م-متاسفم... من واقعا-"
با یه حرکت ساده و سریع و بدون زحمت، تروی گلوی امگا رو گرفت و اون رو به نزدیکترین دیوار کوبوند، جوری که صداش توی راهروی خالی طنین انداز شد. "گفتی اسمت چی بود؟"
امگا تلاش کرد تا جوابی بده اما دست تروی که دور گلوش بود، راههای تنفسیش رو بسته بود و بهش اجازهی صحبت نمیداد. با لبخند بزرگی، تروی کمی از فشار دستش کم کرد تا امگا بتونه حرف بزنه. "تام؟ این چیزیه که با بدبختی داری تلاش میکنی تا بگی؟" امگا تا جایی که دست تروی بهش اجازه میداد، سرش رو تکون داد.
"خوبه. از دیدنت خوشحالم تام. حالا این کاریه که باید بکنی. من قراره ولت کنم و تو باید با تمام توانت بدوی و از جلوی چشمم دور بشی، تا جایی که دیگه نتونی بدوی... و وقتی که حس کردی دیگه نمیتونی بدوی، باز هم باید بدوی تا جایی که بدنت با دردی طاقت فرسا پر بشه و به خاطر خستگی از حال بری. شاید وقتی که به هوش اومدی و تلاش کردی تا با پاهای دردناکت به اینجا برگردی، متوجه بشی که یه امگا هیچوقت توی کارهای یه آلفا دخالت نمیکنه." صدای آلفاوویس مرد توی راهرو پیچید و سرکشی ازش واقعا غیرممکن بود.
به محض اینکه تروی دستش رو از دور گلوش باز کرد، امگا، زیر نگاه خوشحال آلفا، با نهایت سرعت دوید و ازش دور شد. آلفا آهی کشید و به سمت مورد اعتمادترین محافظانش برگشت."الان احساس آرامش بیشتری دارم. ادامه بدیم؟"
___جیمز اسکات جوری به گزارش جاسوسش که روی میزش قرار داشت اخم کرده بود، انگار که اون گزارش یه توهین بزرگ بهش بود. اون امگای رو مخ قطعا یه مشکل بزرگ براشون بود. به هیچ وجه فکر نمیکرد که گلهی استایلز تا جایی پیش برن که اون امگا رو به عنوان عضوی از خودشون بپذیرند. در حقیقت روی چیزی کاملا خلافِ این اتفاق حساب باز کرده بود. اصلا چرا باید بخوان یه امگای غیرقابل کنترل رو نگه دارن؟
YOU ARE READING
Rogue [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه امگای ولگرده که سالها با آزار و اذیت دست و پنجه نرم کرده... تا اینکه توی مسیرش با گلهای مواجه میشه که احتمالا مهربونترین کسایی هستن که توی عمرش دیده! •Persian Translation •امگاورس✓ • Original Story By: @Laventriloqu...