⭐+💬
این قسمت:
ضعیف
.
.
.هم قدم شدن با گامهای بلند لاتی کار سختی بود، مخصوصا وقتی که لویی در حال تلاش بود تا ذهنش رو جمع و جور کنه. "صبر کن لاتی، وایستا."
البته لویی فکر نمیکرد که دختر به حرفش گوش بده، پس وقتی که لاتی ایستاد و به سمتش برگشت شوکه شد و نزدیک بود باهاش برخورد کنه.
"چیه؟" لاتی دستش رو به کمرش زد، ابروهاش رو بالا انداخت و منتظر جوابی از طرف لویی شد.
لویی واقعا انتظار نداشت توجهای از طرف اون دختر نصیبش بشه و حالا باید یه چیزی پیدا میکرد تا به لاتیِ در حال فوران بگه، در حینی که سرش داشت بخاطر تمام اطلاعات جدیدی که جوانا بهش گفته بود، گیج میرفت. واقعا دلش میخواست بحث شروع نشدهشون رو تموم کنه تا بتونه به همهی چیزهایی که شنیده بود فکر کنه اما برای جوانا ناراحت بود... اون زن فقط میخواست دخترش رو دوباره ببینه و حالا احساس میکرد اون لحظهی تاریخیِ دیدار دوباره رو از لاتی و جوانا دزدیده.
"نمیخوای با مادر بیولوژیکیت حرف بزنی؟ نمیخوای بدونی چرا تنهات گذاشته؟"
"من تقریبا تمام جوابهایی که میخوام رو دارم، اینطور فکر نمیکنی؟ یه پدر مزخرف، یه مادر ضعیف و یه گلهی رقت انگیز."
"لاتز..."
لویی آرزو داشت که ذرهای از اعتماد به نفس اون دختر رو داشت؛ با این حال خلاصه کردن تمام سختیهایی که جوانا پشت سر گذاشته بود، اون هم بدون اینکه فرصتی برای توضیح بهش داده بشه، کمی ناعادلانه بود.
"چیه؟ مگه دروغ میگم؟"
"اون ضعیف نیست." لویی تلاش کرد تا زیر نگاه خشمگین لاتی تسلیم نشه و پای حرفش بمونه. ایستادن جلوی کسانی که بهشون اهمیت میدی خیلی سختتر از ایستادن در برابر احمقهایی مثل جیمز اسکاته.
"اون پسرش رو نادیده گرفته و دخترش رو رها کرده، بهترین سالهای زندگیش رو با یه دروغ گذرونده تا فقط کورکورانه از یه عوضی اطاعت کنه. اگر این نشونه ضعف نیست پس نمیدونم باید به چی گفت ضعیف!"
"از اون چیزی که فکرش رو میکنی پیچیدهتره. تو نمیدونی نادیده گرفتن آلفاوویس، اون هم وقتی که یه امگایی، تا چه حد سخته... اینکه تمام نیازهای گرگت رو نادیده بگیری. این کار درد داره! هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی!"
"خب تو میتونی انجامش بدی."
"آره ولی این کار خیلی طول کشید. و بعد از سالها تمرین، هنوز هم برام سخته."
"حالا هر چی. اگر تو ارادهی انجامش رو برای محافظت از خودت داری، پس اون هم باید این کار رو به خاطر بچههاش میکرد."
YOU ARE READING
Rogue [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه امگای ولگرده که سالها با آزار و اذیت دست و پنجه نرم کرده... تا اینکه توی مسیرش با گلهای مواجه میشه که احتمالا مهربونترین کسایی هستن که توی عمرش دیده! •Persian Translation •امگاورس✓ • Original Story By: @Laventriloqu...