•9•

1.8K 459 485
                                    

این قسمت:
ماندن
.
.
.

از ظهر گذشته بود و ذهن لویی پر از نکات دریانوردی بود. با توجه به چیزهایی که خونده بود، یه قایق بادبانی بهترین گزینه به نظر می‌رسید؛ پس تمام کتاب‌هایی که مربوط به اون موضوع توی کتابخونه بود رو جمع کرد. احتمالا حق با زین بود و این خطرناک‌ترین ایده‌ی ممکن بود؛ اما هر چی که بیشتر در موردش می‌خوند، این کار ممکن‌تر از قبل به نظر می‌رسید.

لویی تجربه‌ی زیادی توی ساختن چیزهای مختلف داشت. توی سال‌های گذشته مجبور شده بود وسایل، سلاح و پناهگاه‌های مختلفی بسازه؛ حتی یه بار یه کابین توی یه منطقه‌ی خطرناک برای پنهان شدن ساخته بود و در واقع کارش برای سه ماه جواب داده بود، اما بعد مجبور شده بود برای پیدا کردن دارو به یکی از شهرهای نزدیک بره و همون موقع بود که یکی از اعضای گله اون رو دیده بود.

لویی با به یاد آوردن اون خاطره‌ی وحشتناک، ناخودآگاه انگشت‌هاش رو روی ردِ زخم قدیمی شکمش کشید و به خودش لرزید.

چشم‌هاش رو بست و تلاش کرد تا افکارش رو جمع و جور کنه و ذهنش رو روی بخش مکانیک وجودش متمرکز کنه.

تصمیم گرفت که یه نمونه اولیه از قایقش بسازه و اون رو توی یه آب‌نما یا یه حوضچه امتحان کنه، از اونجایی که قلمرو بهشتی استایلز پر از منابع آب بود؛ و بعد فقط کافی بود تا قایق رو در یه نمونه بزرگ‌تر بازسازی کنه... خیلی راحته!

لویی آهی کشید و سرش رو تکون داد و تمرکزش رو روی کارش برگردوند. هیچ جایی برای تردید وجود نداشت؛ یا این کار رو انجام می‌داد یا توسط یکی از اعضای قلمروهای همسایه کشته می‌شد.

بعد از صحبتی که با زین داشت، وقتی در کتابخونه با شدت باز شد و یه رایحه‌ی خاص رو حس کرد، خیلی تعجب نکرد. هری.

احساس بچه‌ای رو داشت که می‌دونه کار خطایی کرده... نفس عمیقی کشید و سعی کرد استرسش رو کنار بزنه؛ اون یه بچه نبود و قرار هم نبود که مثل یه بچه توبیخ بشه!

وقتی که هری امگا رو پیدا کرد، کل کسانی که توی کتابخونه بودند، دورشون حلقه زدند و کنجکاو بودند تا ببینند چه اتفاقی باعث شده آلفای آرومشون اینقدر آشفته بشه.

"عقلت رو از دست دادی؟!"

هری به طور واضحی خشمش رو نسبت به لویی که روی زمین نشسته بود و اطرافش پر از کتاب بود، نشون داد. لویی قرار نبود بهش اعتراف کنه، اما یه کوچولو از رفتار آلفا ترسید.

"هی هرولد! مشخصه که بلدی چجوری کاملا دراماتیک وارد یه اتاق بشی!"

"حرفم رو تکرار می‌کنم... عقلت رو از دست دادی؟ عبور کردن از اقیانوس فاکی، اون هم با یه قایق؟ مگه می‌خوای بمیری؟!"

Rogue [L.S]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن