این قسمت:
نجات زین
.
.
.
چمنهای محوطه قدمهای سریع لویی رو، که فاصلهی کوتاه بین بیمارستان و عمارت رو طی میکرد، در بر میگرفتند.از همون اول هم میدونست این قلمرو زیادی براش خوبه. اون لایق این همه محبت و مراقبت نبود. بهشون وابسته شده، اونجا مونده بود و فقط توی چند روز باعث شده بود جون زین توی خطر بیوفته و کل گله رو بخاطر خودخواهی و بزدلی خودش، آشفته کرده بود.
آب دهنش رو به سختی قورت داد، میتونست نگرانی نایل بابت جفتش رو درک کنه. وقتی که وارد عمارت شد، صورتش بخاطر احساس گناه و خجالت سرخ شده بود.
درست مثل همیشه خونه پر از جنب و جوش بود. پاپیها مشغول بازی بودند، صدای صحبت از سمت آشپزخونه به گوش میرسید و گرگها توی سالنِ خونه مشغول کشتی گرفتن و بعضی دیگه مشغول تماشای فیلم بودند.
لویی از کنارشون گذشت، نمیخواست به اینکه چقدر اعضای اون گله همیشه خوشحال بودن توجه کنه، نمیخواست به اینکه همشون، به غیر از اون، به اونجا تعلق داشتن توجه کنه. با احساس سوزش توی چشمهاش وارد اتاقش شد، البته اتاقش که نه... اتاق مهمون!
صدای هری دائم توی ذهنش تکرار میشد 'لویی نیمهی گمشدهی منه'. حتی فکر بهش هم خندهدار بود. البته که گرگش، آلفایی مثل هری که مهربون و منعطف و در عین حال قوی و نافذ بود رو میخواست. دائما دنبال بوییدن رایحهی هری بود چون اون بو باعث میشد گرگ طرد شده و محتاجش آروم بشه. این منطقی بود که گرگش خام هر ذره توجهای که هری بهش میداد، بشه. گرگ لویی به شدت به هری وابسته شده بود و مطمئنا هر کسی توی گله میتونست این رو بفهمه.
حتی بخش انسانیش هم جذب هری شده بود؛ ظاهرش، جوری که با افراد گلهش برخورد میکرد، حرکاتش، حتی جوری که موهاش رو با دستهاش مرتب میکرد هم براش جذاب بود. دستهای بزرگش... سرفهای کرد و سرش رو تکون داد و سعی کرد تا روی جمع کردن وسایلش تمرکز کنه.
نمیتونست احساسی که به هری داشت رو انکار کنه؛ اما آخه نیمهی گمشده؟!
این به این معنی بود که هری هم احساسات متقابلی داشت که البته کاملا خندهدار و صد در صد غیرممکن بود. هری یه آلفای بینظیر بود، مهربون اما جدی... گلهش بهش احترام میذاشتند بدون اینکه حتی مجبور باشه صداش رو بلند کنه. حالا که بهش فکر میکرد، هیچوقت ندیده بود که هری از آلفاوویس استفاده کنه. اون خیلی جوان بود و احتمالا تک تک امگاهای قلمرو برای به دست آوردن توجهش هر کاری میکردند. کسی مثل هری حتی نباید به لویی نگاه میکرد.
اگر اونها واقعا نیمهی گمشدهی همدیگه بودند، پس احتمالا هری ازش متنفر بود. اگر جای اون بود قطعا همین احساس رو داشت! چطور ممکنه یکی از افتضاحترین امگاهای تاریخ با یه آلفای معرکه جفت باشه؟
YOU ARE READING
Rogue [L.S]
Fanfiction[ C o m p l e t e d ] لویی یه امگای ولگرده که سالها با آزار و اذیت دست و پنجه نرم کرده... تا اینکه توی مسیرش با گلهای مواجه میشه که احتمالا مهربونترین کسایی هستن که توی عمرش دیده! •Persian Translation •امگاورس✓ • Original Story By: @Laventriloqu...