•15•

1.7K 423 281
                                    

این قسمت:
رشوه
.
.
.

"دیگه حتی جرأت نکن که از آلفاوویست روی من استفاده کنی!"

لویی در رو پشت سرش به هم کوبید و هری رو شوکه شده رها کرد. واقعا به این افتخار نمی‌کرد که روی نیمه‌ی گمشده‌ش از آلفاوویس استفاده کرده، اما لویی به طرز حرص‌دراری لجباز بود. اون واقعا متفاوت بود! به راحتی آلفا وویس رو نادیده گرفت، اون هم وقتی نایل هنوز تحت تاثیرش قرار داشت! چطور ممکنه؟ هری می‌خواست اون پسر رو مقابل خودش بنشونه و مجبورش کنه که به تک تک سؤالاتش جواب بده، چون مغزش داشت از حجم اون همه سؤال می‌ترکید.

باید لویی رو قبل از اینکه خودش رو به کشتن بده، به خونه برمی‌گردوند. وقتی که بالاخره تونست به خودش بیاد به سمت در دوید تا دنبال لویی بره اما وقتی که نایل و لیام اون رو عقب کشیدند، متعجب شد. "چی-ولم کنید!"

به عقب چرخید و تلاش کرد تا نایل و لیام رو کنار بزنه، اما با دیدنِ لرزش بدن نایل، دست از کارش کشید. "نایل؟"

"ازت خواهش می‌کنم هری. التماست می‌کنم. بذار زین رو برگردونه. خواهش می‌کنم."

چشم‌های هری گرد شد. نگاهش رو به سمت لیام برگردوند، اما با نگاه ملتمسِ یکسانی مواجه شد. "نمی‌تونید جدی باشید!" ممکن نبود اون‌ها بتونن این گزینه رو برای نجات زین در نظر بگیرن.

"هری ازت خواهش می‌کنیم. لویی درست می‌گفت، اون بهترین گزینه برای برگردوندن زینه. اون می‌تونه رایحه‌ش رو پنهان کنه. می‌تونه به راحتی از مرز بگذره و اینجوری کاملا نامحسوس عمل می‌کنه، عالی نیست؟ ما که دلمون نمی‌خواد با کل ارتش به مرزشون حمله کنیم، مگه نه؟ اون حرکت یه اعلام جنگِ مستقیمه!" لیام با صدای لرزونی گفت. صدای اون آلفا هیچوقت تا قبل از این نلرزیده بود!

هری نفس عمیقی کشید و دست‌هاش رو به پهلو زد، سرش رو تکون داد و به در بسته نگاه کرد. می‌تونست اضطراب لویی رو احساس کنه اما از طرفی، می‌تونست بفهمه که برای انجام این کار کاملا جدیه. نمی‌تونست باور کنه خودش هم واقعا داره به اینکه ممکنه این کار جواب بده، فکر می‌کنه.
___

فاک، فاک، فاک، فاک. این تمام چیزی بود که توی ذهن لویی بود همونطور که دو تا آلفای هیکلی و قد بلند اون رو توی راهرو همراه خودشون می‌کشیدند. به نظر نمی‌اومد جیمز اسکات بخواد دهنش رو ببنده؛ مدام در مورد اینکه چقدر گرفتنش راحت بوده، حرف می‌زد. فقط توی پنج دقیقه، اینقدر چشم‌هاش رو چرخونده بود که حسابش از دستش در رفته بود. هیچوقت فکر نمی‌کرد چنین آلفای رو مخی رو ملاقات کنه و حالا اینجا بود.

"با زین خیلی بهمون خوش گذشت! واقعا فکر نمی‌کردم هری در این حد احمق باشه که تو رو بفرسته."

با نادیده گرفتن حرف‌های آلفا، نگاهش رو چرخوند و متوجه کلیدی شد که از کمربند یکی از نگهبان‌ها آویزون بود و باعث شد نیشخندی روی صورتش بنشینه.

Rogue [L.S]Where stories live. Discover now