3"✰༄

2.1K 258 10
                                    

تهیونگ با خودش فکر کرد ، یعنی واقعا مشکل این بود؟

این دوهفته که جانگ کوک اخلاقش مثل سگ شده بود و بهش محل نمیداشت فقط بخاطر این بود؟

تصمیم گرفت که اول جانگ کوک. رو بخوابونه و بعدش یه چت درست حسابی با دکترش داشته باشه

💮🏮

روز بعد جانگ کوک با یه سردردوحشتناک تنها روی تخت از خواب بیدار شد.

تهیونگ هم توی اشپزخونه بود و یه سوپ خماری خوشمزه داشت درست میکرد که اگه ازمن بپرسید واقعا طعمش بی نظیره

تهیونگ به اتاق خوابشون برگشت تا ببینه اگه جانگ کوک بیدار شده یا نه

"ته دیروز چه اتفاقی افتاد؟" جانگ کوک سعی کرد بشینه و تهیونگ رو بغل کنه ولی تهیونگ پسش زد.

"خب دیشب دوستت هه چان تورو مست اورد خونه و الان باید باهم یه گفتگوی جدی داشته باشیم." تهیونگ با قیافه ای خیلی مصمم گفت.

جانگ کوک ترسید ‌ صدتا فکر های جورواجور کرد ، اینکه تهیونگ انقدر جدی باهاش صحبت کنه اون رو میترسوند که مکه دیشب چی گفته.

"بیا کوک" تهیونگ گفت و چشماش رو توی حدقه چرخوند.

اونا به اشپزخونه رفتند و جانگ کوک روی جزیره(اوپن) نشست و تهیونگ یه ظرف پر از سوپ رو جلوش گذاشت.
"بخورش"

تهیونگ تا موقعی که جانگ کوک چندتا قاشق بیشتر نداشته باشه منتظر موند و بعدش صحبت کرد.

"خب جانگ کوک همونجور که احتمالا یادت میاد تو دیشب مست شدی"
و بعد از چند ثانیه ی  مضحک ادامه داد.

"و چیزی که از دیشب ذهن من رو درگیر کرده اینه که تو گفتی "چرا ما نمیتونیم بچه داشته باشیم" و باعث شده من گیج بشم."

"بیب بیا دربارش صحبت نکنیم من باید برم سرکار" و خوردنش رو سریعتر کرد تا سوپ زود تموم بشه.

بعد از اون جانگ کوک فوری کت و شلوارش رو پوشید و بعد از خداحافظی مختصری به سمت سرکارش حرکت کرد.

تهیونگ اه غلیظی کشید و به دکترش زنگ زد.

-سلام دکتر سونگ ....من میخوام درباره ی باروری م باهاتون صحبت کنم.

-اوکی تهیونگ شی نزدیکای ساعت ۱:۳۰ میبینمتون

💮🏮
(۱۲:۳۰)

دیگه تهیونگ بلند شد که حاضر بشه . اون ازون سوپی که برای جانگ کوک پخته بود هم خودش خورد که دلش ضعف نره گرچه زیاد از خوردن صبحونه تنهایی لذت نمیبرد

لباس هاش رو پوشیده بود و استایلش چیزی شبیه این شده بود

لباس هاش رو پوشیده بود و استایلش چیزی شبیه این شده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"اوکی وقتشه که برم"

🏮💮

تهیونگ با پای پیاده تا کلینیک رفت چون راهش فقط ۲۰ دقیقه بود

تهیونگ به سمت پذیرش رفت ...اون همه رو توی این کلینیک میشناخت و یجورایی مثل خونه دومش بود.

"سلام سانا چطوری؟  اومدم که دکترمو ببینم .دکتر سونگ گفتش که این موقع باید بیام ببینمش"

"اره یه لحظه ...اها اتاق ۳b باید ایشونو ببینی....روز خوبی داشته باشی هانی"

تهیونگ واد اتاق دکترش شد .

"خب تهیونگ مشکل چیه ایندفعه"

"خب اگه یادتون باشه من چندماه پیش یه داروی کنترل بارداری خیلی قوی ازتون گرفتم چون فکر میکردم که جانگ کوک بچه نمیخواد" تهیونگ گفت و دکتر سرش رو تکون داد و به بقیه ی حرفش گوش داد.

"خب دیشب وقتی مست بود به زبون اور که بچه میخواد و منم میخوام که مصرفشو قطع کنم"

"اوکی ببین تهیونگ تو یه امگای خیلی ضعیفی و حامله شدن برای تو خیلی خیلی خطرناکه و اگه میخوای بچه دار بشی باید عواقب جانبی و ریسک هاش. و بپذیری"

"من برای خوشحالی جانگ کوک هرکاری میکنم برام مهم نیست چی به سرم بیاد"

دکتر سونگ سرش رو تکون داد و قبل ازینکه کاری رو‌شروع بکنه از تهیونگ یه چکاپ کامل گرفت.

🏮💮

بعدزینکه تهیونگ از شر اون کنترل بارداری خلاص شده بود دکتر مطلب خیلی مهمی رو به تهیونگ گفت به صورت زمزمه که تهیونگ اون رو نشنید

"باید خیلی مواظب باشی تهیونگ بعضی از تست های بارداری اشتباها یه چیزی رندوم میگن و حتما برای فهمیدن اینکه حامله ای بیای کلینیک نه تست های غلط خونگی"

تهیونگ اونجارو ترک کرد و به خونه برگشت...

۳:۴۸-

🏮💮

واوو دیدید چی شد؟ اره دیگه😐👋
من نمیدونم قراره چی بشه واقعا
فک کنم دعوای بزرگی تو راه باشه🙂
حالاهرچی🌝
ولی فصل دوم این بوک حالا ماجراهای بچه های این دوتان جر اسمشو خیلی دوس دارم(الان بهتون نمیگم😂)

Love y'all

🍫🥤

[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]Where stories live. Discover now