روز بعد تهیونگ از خواب بلند شد و تقویم رو چک کرد.
۱۰ مه ۲۰۲۰
اون دیگه ۸ ماهش شده بود و اماده بود که یه مادر بشه.
تهیونگ لبخندی زد و صورت جانگ کوک رو نوازش کرد :
"بیب بلند شوو! من دیگه رسما ۸ ماهم شده"جانگ کوک صداش گرفته و خمار و خواب الود بود :
"چ ..قد خو..ب بیب..ی"
اون فقط میخواست که بخوابه.بعد از چند دقیقه جانگ کوک تقریبا خواب از سرش رفته بود و با پوزخندی سرجاش روی تخت نشست
"بیبی من باید امروز برم سرکار ...امیدوارم کسی دوباره محاصره مون نکنه"تهیونگ جوابش رو داد :
"بیب امروز خودت تنهایی برو من خونه میمونم و استراحت میکنم ، به مامانمم زنگ میزنم ببینم اگه میخواد بیاد پیشم باهم بریم بیرون یا نه""اوکی بیبی"
جانگ کوک لباس های معمولی و همیشگی ش رو پوشید و صبحونه ای که تهیونگ درست کرده بود رو خورد ...امروز ازون روز های کسل کننده بود.
تهیونگ موقعی که داشت به سمت اتاق خواب میرفت گفت :
"هرموقع اونجا رسیدی بهم زنگ بزن""باشه بیبی دوست دارم!"
"لاو یو تووو!"
Jungkook's pov
همینکه به شرکت رسیدم از ماشینم با احتیاط پیاده شدم و دوربرم رو نگاه کردم ، خداروشکر کسی فعلا نیست ...
"پنچ ثانیه ارامش هوفف"با استفاده از اسانسور به دفترم رسیدم و همه ی پنجره هارو باز کردم و چراغ هارو روشن کردم.
لپتاپم رو روشن کردم ...یه سری فایل ها داشتم که باید چکشون میکردم.
قهوه سفارش دادم و مین هیوک اون رو برام اورد...وقتش بود به تهیونگ زنگ بزنم.Taehyung's pov
وقتی جانگ کوک رفت به تخت مشترکمون برگشتم و به مامانم زنگ زدم ، ناری.(تهیونگ ، ناری)
سلام مام
سلام بیوتی ، تو و جانگ کوک چطورید؟
ما عالیم مام ، تو و پدر در چه حالید؟
ما هم خوبیم ، درواقعا امروز میخواستم بهت زنگ بزنم ...وقتشه که یذره به خودمون برسیم اگه تو بخوای چون دوست من یه کمپانی اسپا ی عالی داره
![](https://img.wattpad.com/cover/276015706-288-k883729.jpg)
YOU ARE READING
[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]
Fanfictionتهیونگ و جانگ کوک دوتا زوج خوشبخت هستن که توسط کسایی که بچه دارن احاطه شدن.تهیونگ به فکر حامله شدن میفته ولی اونا با یه عالمه چالش روبرو میشن. -اسمات -تاپ کوک -باتم ته -ترجمه شده توسط خودم 🌝 -کردیت kookvszn