14"✰༄

787 81 2
                                    

روز بعد تهیونگ از خواب بلند شد و تقویم رو چک کرد.

۱۰ مه ۲۰۲۰

اون دیگه ۸ ماهش شده بود و اماده بود که یه مادر بشه.
تهیونگ لبخندی زد و صورت جانگ کوک رو نوازش کرد :
"بیب بلند شوو! من دیگه رسما ۸ ماهم شده"

جانگ کوک صداش گرفته و خمار و خواب الود بود :
"چ ..قد خو..ب بیب..ی"
اون فقط میخواست که بخوابه.

بعد از چند دقیقه جانگ کوک تقریبا خواب از سرش رفته بود و با پوزخندی سرجاش روی تخت نشست
"بیبی من باید امروز برم سرکار ...امیدوارم کسی دوباره محاصره مون نکنه"

تهیونگ جوابش رو داد :
"بیب امروز خودت تنهایی برو من خونه میمونم و استراحت میکنم ، به مامانمم زنگ میزنم ببینم اگه میخواد بیاد پیشم باهم بریم بیرون یا نه"

"اوکی بیبی"

جانگ کوک لباس های معمولی و همیشگی ش رو پوشید و صبحونه ای که تهیونگ درست کرده بود رو خورد ...امروز ازون روز های کسل کننده بود.

تهیونگ موقعی که داشت به سمت اتاق خواب میرفت گفت :
"هرموقع اونجا رسیدی بهم زنگ بزن"

"باشه بیبی دوست دارم!"

"لاو یو تووو!"

Jungkook's pov

همینکه به شرکت رسیدم از ماشینم  با احتیاط پیاده شدم و دوربرم رو نگاه کردم ، خداروشکر کسی فعلا نیست ...
"پنچ ثانیه ارامش هوفف"

با استفاده از اسانسور به دفترم رسیدم و همه ی پنجره هارو باز کردم و چراغ هارو روشن کردم.
لپتاپم رو روشن کردم ...یه سری فایل ها داشتم که باید چکشون میکردم.
قهوه سفارش دادم و مین هیوک اون رو برام اورد...وقتش بود به تهیونگ زنگ بزنم.

Taehyung's pov
وقتی جانگ کوک رفت به تخت مشترکمون برگشتم و به مامانم زنگ زدم ، ناری.

(تهیونگ ، ناری)

سلام مام

سلام بیوتی ، تو و جانگ کوک چطورید؟

ما عالیم مام ، تو و پدر در چه حالید؟

ما هم خوبیم ، درواقعا امروز میخواستم بهت زنگ بزنم ...وقتشه که یذره به خودمون برسیم اگه تو بخوای چون دوست من یه کمپانی اسپا ی عالی داره

[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]Where stories live. Discover now