17"✰༄

652 76 5
                                    

جانگ کوک داخل گوش تهیونگ زمزمه کرد
بیدار شو هانی

تهیونگ خواب الود گفت
چ-چی؟

جانگ کوک با لحن مردونه و عمیقش گفت
بلند شو بیبی ، میخوام امروز سوپرایزت کنم
روی تهیونگ خیمه زد و گردنش رو بوسید تا خواب رو از سرش بپرونه.

تهبونگ بلند شد
خیلی خب خیلی خب ، من بیدارم

تهیونگ موقعی که سعی در پاشدن از تخت رو داشت پرسید
بچه ها کجان؟ دیشب صداشونو نشنیدم

اونا و به جین هیونگ سپردم ، الان سه تا بچه داره که ازشون مراقبت کنه - ولی همشون برای یه دلیل خوب هستن.
جانگ کوک درحال تحسین کردن خودش توی اینه بود.

تهیونگ دستی به موهاش کشید و پرسید
اوکی ولی حالا چرا من رو صبح به این زودی بیدار کردی؟

جانگ کوک به سمتش برگشت
چون که امروز هوا افتابیه و ما توی ژانویه هستیم پس بیا از بیشترش استفاده کنیم قبل ازینکه دوباره هوا گرفته و بارونی نشده.

و بعدش لبخندی زد
تازه اگه بچه ها الان اینجا بودن بخاطر گریه های اونا زودترم بیدار میشدی

تهیونگ چشماش رو چرخوند و دوباره زیر پتو خزید
عاح من به تختم برمیگردم

جانگ کوک تقریبا داشت تهیونگ رو از تخت بیرون میکشید و مینالید
نه بیبی بلند شو و لباس بپوش ، من برات سوپرایز اماده کردم

تهیونگ غر زد
مگه امروز نباید بری سرکار

جانگ کوک از تنها بهونه ای که میتونست بیاره استفاده کرد
بابام مدیره شرکته پس امروز با نبود من هیچ اتفاقی نمیفته

[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن