6"✰༄

2.2K 212 6
                                    

تهیونگ هرکی رو که میشناخت از دوستاش شامل والدین دوتاشون به پارتی دعوت کرده بود.

امروز جانگ کوک زود به سرکار میرفت پس زودم برمیگشت و اونا میتونستن پارتی رو زود شروع کنن.

گروه دوستا از همه زودتر اومده بودن تا به تهیونگ توی دیزاین و تزیین کردن خونه کمک بکنن

"واووو تهیونگییی باورم نمیشهه تو حامله ای" جین داد بلندی از خوشحالی زد.

"اره خودمم باورش برام سخته من امیدوارم بتونم جانگ کوکو با این پاذتی سوپرایز کنم و من هرکی رو که میشناختم از جمله پدر مادرمون دعوت کردم" تهیپنگ اینارو با یه نگاه ذوق زده تعریف کرد.

"بیاید دکور رو شروع کنیمممم"

🧴🕯
اونا برای ساعت ها بود که تا الان که جانگ کوک به تهیونگ زد زد درحال تزیین کردن خونه بودن.

"اوکی کایز جانگ کوک به من گفت که سی دقیقه دیگه به خونه میرسه و کسایی که دعوت کردم باید دیگه الانا برسن"

🎎🎏

توی پونزده‌دقیقه‌بعد همه ی مهمونا رسیده بودن ، یونگی داشت اهنگ مورد نظرش رو انتخاب میکرد ، جین درحال درست کردن غذا بود و جیمین نامجون با بچه هایی که اونجا بودن بازی میکردن.

تهیونگ هم با دوستاش درحال رقصیدن بود ، البته تا زمانی که گوشیش زنگ خورد.

"گاییزززز جانگکوک دارههه میادددددپ همههههه چیییی رو خاموش کنییییدددددد"
تهیونگ فوری داد زد.

اونا هرچی چراغ و موزیک بود خاموش کردن

جانگ کوک کلید رو داخل قفل در انداخت و اون رو باز کرد.

"چرا انقد تاریکه" جانگ کوک گفت و تهیونگ چشمش رو پوشوند و به سمت پذیرایی هدایت کرد.

"سه....دو....یک" تهیونگ زمزمه کرد و جانگ کوک واقعا گیج شده بود.

"سوپرایززززز"
همه داد زدن

چراغ ها و موزیک همه چی روشن شد و جانگ کوک یه عالمه بالون و مهمون و کیک دید.

"واو این خیلی محشره حتی هه چان هم اینجاس ولی برای‌چیه؟" جانگ کوک توی حیرت گفت

تهیونگ یه کوکی(بگم پنکیک بهتره 😂) به جانگ کوک داد و

تهیونگ یه کوکی(بگم پنکیک بهتره 😂) به جانگ کوک داد و

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

*من حاملم*

جانگکوک چندبار محکم وشت سرهم پلک زد تا به خودش بیاد

جانگکوک چندبار محکم وشت سرهم پلک زد تا به خودش بیاد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"وایساااا بیب تو حامله اییی؟" جانگ. کوک با صدایی بلند پرسید.

"اره بالاخره هستمم" تهیونگ با لبخندی گفت.

جانگ کوک تهیونگ رو بلند کرد و تو هوا چرخوند و خنده هایی از سر خوشحالی زد
"این روزمووو ساختتتت ممنونم تهههه"

اون دوتا همدیگرو توی هوا بوسیدن و پارتی چندساعت بعد به خوبی و خوشی تموم شد

To be continued

[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]Where stories live. Discover now