[بچه ها الان هفت ماهشونه ، پس سه ماه بعد ~ ]
(گایز نویسنده سن بچه ها رو اینجور یحساب کرده که از تولدشون هفت ماه گذشته ماه هایی که تو شکم مادر بودنو حساب نکرده)
Taehyung's pov
نگاهی به جیمین انداختم و ازش پرسیدم:
"هی جیمین ، موفعی که یونگی ازت خواستکاری کرد چه احساسی داشتی؟"جیمین تمام مدت رو لبخند بر لباش داشت :
"خیلی خوشحال بودم چون ازونجایی هم که ییرن یازده ماهش بود احساس میکردم زمان خیلی عالی ایه که بالاخره به طور قانونی با بچمون وقت بگذرونیم"
لبخند و خوشحال بودنش من رو ازار میداد ازونجایی که هنوز خودم اون خوشحالی رو تجربه نکرده بودم.تلخندی زدم:
"اوه واو ، فکر کنم شب خوبی برات بوده که هنوزم یادته یونکی چطوری ازت خواستگاری کرد"
اون سرش رو تکون داد و تایید کرد ، بقیه ی روزم رو هم با حرف زدن با اون گذروندم تا اینکه بالاخره خونه ش رو ترک کردم._
Jimin's pov
تهبونگ داست سوال هایی ازم درباره ی ازدواج و خواستگاری و اینکه با یونگی خوشحالم یا نه میپرسید و جانگ کوکم که فردا نقشه کشیده بود از تهیونگ خواستگاری کنه ، تهیونگم که مخش کلا درگیر این موضوعا شده ....پس زمن خوبیه که جانگ کوک این کار رو انجام بده اره !
_
Taehyung's pov
توی راه برگشت به خونه درحال رانندگی کردن بودم و خوشبختانه جانگ کوک دوقلوها و برای بازی به بیرون برده بود چون اونا الان بزرگ شده بودند و قادر به انجام خیلی کارهای بیشتری بودند.
جانگ کوک به گوشیم زنگ زد حداقل قرار نبود تصادف کنم چون گوشیم به ماشین وصل بود.
جانگ کوک
هانی؟تهیونگ
بیب مشکلی پیش اومده؟جانگ کوک
نه نه عزیزم فقط خواستم بهت بگم که امشب کلی استراحت کن که برای فردا انرژی داشته باشیتهیونگ
فردا؟ فردا قراره چکار کنیم؟جانگ کوک
خب قراره بریم بیرون و ازینجور چیزا دیگهتهیونگ
باشه باشه به هرحال که من خسته هستم پس وقت رو تلف نمیکنم ، خونه میبینمتجانگ کوک
بای_
خیلی زود به خونه رسیدم و کفش هام رو دراوردم و بعد ازینکه ابی به دست و صورتم زدم به زیر پتوم خزیدم.
نردیک نیم ساعت بود که توی اینستا داشتم میچرخیدم و جانگ کوک هنوز خونه نیومده بود منتها الان اونقدری خسته بودم که نگرانش نباشم پس گوشیم رو خاموش کردم وبه شارژ زدم و چشمام رو بستم.
زودتر ازون چیزی که فکرش رو بکنم خوابم رفته بود....
ESTÁS LEYENDO
[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]
Fanficتهیونگ و جانگ کوک دوتا زوج خوشبخت هستن که توسط کسایی که بچه دارن احاطه شدن.تهیونگ به فکر حامله شدن میفته ولی اونا با یه عالمه چالش روبرو میشن. -اسمات -تاپ کوک -باتم ته -ترجمه شده توسط خودم 🌝 -کردیت kookvszn