چهار ماه بعد
بچه ی تهیونگ الان چهار ماه و دو هفته اش بود .
شکمش خیلی بزرگ شده ، منظورم واقعا بزرگه
و جانگ کوک هم اصلا به تهیونگ اجازه کاری رو تنهایی نمیداد همیشه خودش پیشش بود و تو کاراش کمکش میکرد که خب کیوت بود ولی بعضی وقتا ازاردهنده هم میشد.
یه روزی تهیونگ داشت خونه رو تمیز میکرد ، داشت زمین رو تمیز میکرد ، اونم با دستاش و یه حوله دستش زمین رو میسابید.
جانگ کوک بعدازینکه از حموم اومده بود بیرون دید که تهیونگ کف اشپزخونه نشسته.
"بیبب بهت گفتمم دستتت به هیچ جا نزنی و استراحتتت کنیی من خودم زمینو تمیز میکنم تو برو اونور"
جانگ کوک فوری به سمت تهیونگ خیز برداشت و حوله رو از دستش گرفت.تهیونگ هم فقط مثل نینی کوچولوعا با چشمای درشتش از روی کف زمین که دراز کشیده بود به کار کردن جانگ کوک زل زده بود.
- ۹ شب
"عایییییییی" تهیونگ داد زد
جانگ کوک پنیک کرد و فوری خودش رو به تهیونگ که توی اتاق دیگه بود رسوند.
"بیبی جی شدههه چه اتفاقی افتاده به من بگوووو" جانگ کوک فوری فوری صحبت کرد.
"من نمیدونم بچه داره لقد میزنهههه یا من گشنمهه" تهیونگ با یه لبخند خیلی مظلومانه که دلت براش کباب میشد گفت.
جانگ کوک که خیالش راحت شده بود جوابش رو داد
"عزیزم اینجوری منو نترسون باشه؟ حتما گشنته چون برای بچه زوده که الان لقد بزنه ، بیا بریم یذره غذا سفارش بدم""مک دونالدددد" تهیونگ جیغی زد و جانگ کوک رو بغل کرد.
بعدش اون دوتا غذا خوردند و گرفتن خوابیدن.
یک ماه بعد
تهیونگ روی تخت جلوی تلویزیون با یه پتو روی پاش دراز کشیده بود و شکمش رو با دستاش نگه داشته بود ازونجایی که خیلی سنگین شده بود.
منتظر جانگ کوک بود که از بیرون به خونه برگرده و براش غذا بیاره و یه عالمههه بغلش کنه ازونجایی که از منتظر موندن حوصله اش سر رفته بود یه صندلی کنار در گذاشت و روش نشست.
شبیه بچه کوچولوعا شده بود قیافه اش ~ با اون موهای اشفته ی قهوه ای رنگش.
صدای زنگ در اومد و تهیونگ فوری تو جاش پرید و با سرعت نور در رو باز کرد چون صبرش برای جانگ کوک تموم شده بود و دلش براش حسابی تنگ شده بود.
"عاح تنک گاد کوک- من گشن-" تهیونگ با ندیدن جانگ کوک و دیدن جیمین شوکه شد.
چند دقیقه بعد خیلی نگاهانی جانگ کوک با غذا وارد خونه شد و صدها بوسه روی لب های تهیونگ کاشت ، تهیونگ تازگی ها خیلی بهانه گیر و لوس شده بود.
جیمین و جانگ کوک و تهیونگ توی اتاق پذیرایی نشستن.
"تهیونگی~ من دارم به این فکر میکنم که یه تشخیص جنسیت برای بچه ی تو داشته باشیم"
ججیمین ذوق زده گفت."ووییی خیلی کیوتههههه مگهه نه کوکیییی". تهیونگ با لحنی که خودش رو کیوت تر نشون میداد روبه جانگ کوک داد زد.
"اره ، من امیدوارم که یه پسر باشه" و بوسه ای روی گردن تهیونگ کاشت.
"اوکی فقط میخواستم با شما هماهنگ کنم که برای شما اوکی باشه من فردا ساعت سه بعدازظهر میام دنبالتون گایز بای تههه"
"بای کوککککک"
"باییییی
🤍🏹
تهیونگ حامله مود همیگشی منه
همیشه لوس و گشنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/276015706-288-k883729.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]
Fanficتهیونگ و جانگ کوک دوتا زوج خوشبخت هستن که توسط کسایی که بچه دارن احاطه شدن.تهیونگ به فکر حامله شدن میفته ولی اونا با یه عالمه چالش روبرو میشن. -اسمات -تاپ کوک -باتم ته -ترجمه شده توسط خودم 🌝 -کردیت kookvszn