11"✰༄

997 98 8
                                    

صبح روز بعد بود و روز خوبی برای تهکوک بود چون که کوک قرار بود امروز دیگه مافیا رو ترک کنه ، هیجان انگیزه نه؟!

ها؟ نه؟ خب برای تهیونگ هیجان انگیز بود ..... همچنین قرار بود که به خونه ی پدر و مادر جانگ کوک بره و حاملگی ش رو خبر بده.

چون زیاد به هم دیگه نزدیک نیستن منظورم اینه که خیلی دیر به دیر بهم سر میزنن.

"بیب بیدار شو" جانگ کوک تهیونگ رو اروم تکون داد نه درحدی که زهره ترک بشه.

" کوچولو عا مامانتون رو بیدار کنید" جانگ کوک رو به شکم تهیونگ گفت.

"من بیدارم!" تهیونگ یه دفعه چشماش رو باز کرد و لب های جانگ کوک رو بوسید.

"کامان بیب قراره که امروز مدت طولانی رو بیرون باشیم" جانگ کوک با لحن شیرینی گفت و موهای تهیونگ رو ناز کرد.
"اوکی!"

جفتشون حاضر شدند ، تهیونگ ماسکارا ( برند ریمل) و یه تاپ راه راه سیاه و سفید با شلوار جین  و کلاه پوشیده بود.
و جانگ کوک مثل همیشه ست سوییشرت مشکی با کپ پوشیده بود.

"حاضری بیبی.؟" جانگ کوک پرسید.

"معلومه که اره ! بیا بریم"

جفتشون توی ماشین پریدند و به سمت خونه ی پدر مادرشون حرکت کردند.

۲۵ دقیقه بعد اونا رسیدند

قبل ازینکه بتونن وارد خونه بشن باید از چندتا محافظ جلوی دروازه ی خونه رد میشدند

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

قبل ازینکه بتونن وارد خونه بشن باید از چندتا محافظ جلوی دروازه ی خونه رد میشدند

"سلام ، با کی قرار دارید؟"

"میدونید من کیم؟" جانگ کوک پنجره ماشینش رو پایین داد و محافظ فوری تعظیم کرد.

"معذرت میخوایم اقای جئون ، ولی ایشون که داخل ماشین تون هستن کین؟

"کاری نکن که من بلند شم ، اگه مجبور باشم شما بچ هاعم میزنم "

" بیب دعوا کردن برای تو خوب نیست ، تو حامله ای ! هرچی این دوست پسرمه و همین الان اجازه میدن که بریم داخل قبل ازینکه به پدرم نگفتم تا زنده زنده اتیشتون بزنه"

[𝐌𝐲 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚]Where stories live. Discover now