جئون جونگکوک با دستهای کوچیک و چشمهای آهویی، فقط دوازده سالش بود که کیم تهیونگ، دانشآموز انتقالی از روستایی از اطراف شهرِ دگو رو ملاقات کرد. تهیونگ اوایل ترم دومِ کلاس ششم به اونجا اومد؛ دقیقا وقتی که سرمای زمستون به آخرین حد خودش رسیده و شور و شوقِ تعطیلات تموم شده بود.
با وجود اینکه تو سن بلوغ بودن، تهیونگ جلویِ تمام کسایی که توی کلاس حضور داشتن تعظیم کرد.
«من- من کیم تهیونگ هستم.»حین معرفی خودش، به لکنت افتاده بود. لهجهای داشت که بچههایِ اهل سئول، از جمله جئون جونگکوک، باهاش غریبه بودن. نگاه پسر دائم توی کلاس میچرخید و انگشتهاش محکم توی هم قفل شده بود. از ترس شنیده شدنِ صداش، به آرومی حرف میزد و جونگکوک کشیدن طرحهای کارتونی کنار کتاب ریاضیش رو هیجانانگیزتر از گوش دادن به حرفهای اون پسر میدید.
وقتی سرش رو بالا آورد، تصادفاً نگاهش با نگاه تهیونگ گره خورد. سریع به حالت قبلش برگشت و به زمینِ زیر پاهاش زل زد.
جونگکوک نمیدونست چرا این قضیه عصبانیش میکنه، و یا چرا خجالتی بودنِ تهیونگ به نظرش جذاب میرسه. ولی از همون لحظه، بدون هیچ دلیل مشخصی، جونگکوک حس کرد که از اون پسر خوشش نمیآد.تهیونگ عجیب غریب بود و همه توی کلاس متوجهش شده بودن. پوستش به خاطر زندگی کردن خارج از شهر، تیره شده بود و تفاوت فاحشی با رنگ پوست روشنِ بچههای سئولی داشت. موهای قهوهای سوختهش، ژولیده و بهم ریخته بود. تنها توی حیاط کتاب میخوند و همون کفشهای پاره و سوراخش رو هر روز به پا میکرد.
تهیونگ نمادی از تفاوت بود؛ دقیقا نقطهی مقابل جونگکوکِ سرآمد و محبوب.
زیاد صحبت نمیکرد، و اگه چیزی میگفت بیشتر شبیه زمزمهای گُنگ بین نفسهاش بود. بعضی وقتها توی راه خونه، وسط خیابون میایستاد تا سوسکی رو از سر راه برداره و روی چمن بذاره. وقتی بارون تندی میبارید و آب توی کوچه و خیابون جمع میشد، کرمهای خاکی رو از پیادهرو برمیداشت و قبل از اینکه بمیرن، توی شیشهای پر از خاک میریخت و بعد از اتمام بارون دوباره آزادشون میکرد؛ از نظر جونگکوک نجات دادن کرمهای خاکی کار احمقانهای بود. احمقانه و در عین حال بامزه، که فقط باعث رشدِ روز به روز تنفرش نسبت به اون پسر میشد. چون تهیونگ با تمام عجیب بودنهاش، هنوز زیبا بود. انقدر زیبا که هیچکس نمیتونست انکارش کنه.
با وجودِ کفشهای پارهاش، در عرض یک ماه، دهها دختر بهش اعتراف کرده و پسر با کمال ادب تکتکشون رو رد کرده بود. تهیونگ علاقهی چندانی به جنس مخالف نشون نمیداد، و بعد از رد شدنِ یازدهمین دختر، شایعات زیادی دربارهش پخش شد.

VOUS LISEZ
Ellipsism
Fanfiction•Name: [Ellipsism] 🌑 •Couple: Vkook •Translator: Nelin •Update: Saturdays •Genre: Angst, Romance, Drama, Tragedy, ⚠️Suicidal Ideas •Summery: Ellipsism (n.) Sadness that you'll never be able to know how history turned out. درد آدمها رو تغییر میده و...