𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 6

8.5K 1.1K 209
                                    

Writer pov's:

آروم لای پلک هاشو باز کرد و بعد از چندبار پلک زدن آروم تو جاش نشست و بعد از دقیقه ای لود شدن به دور و برش نگاه کرد..

بزاق دهنشو قورت داد و با ترس چنگی به پتوی تو مشتش زد..
برخورد پاهای لختش به هم باعث لرزش شد..

با دیدن اینکه لباس هاش عوض شده و پاهاش لخته اشک تو چشماش حلقه زد..
افکار های مختلفی تو سرش بود..وقتی در باز شد و صدای قدم هایی رو شنید ترسیده سرشو بالا آورد و به مرد روبروش خیره شد..

آروم لب گزید و براق دهنش و قورت داد..سعی کرد به یاد بیاره چه اتفاقی براش افتاد اما نتونست و با بغض چشماشو روی هم فشرد..

جونگ‌کوک با دیدن پسر که تو خودش جمع شده پوزخندی زد و گفت:

_اروم باش کوچولو! می‌دونم به چی فک میکنی اما کاری باهات نکردم!

کمی به سمت تهیونگ خم شد و چونه اشو بین انگشت هاش گرفت و صورتشو بالا آورد و به مردمک های لرزون پسر خیره شد و آروم عقب کشید و دستاش و تو جیبش گذاشت و با پوزخندی کنج لب‌هاش گفت:

_حدس میزنم چیزی یادت نیست! بهرحال برای لباست باید بگم وقتی اون هودی صورتی رو دیدی رفتی تو لیتلیت...

تهیونگ با شنیدن "لیتل" لرز کوچیکی کرد و با وحشت به جونگ‌کوک خیره شد و زمزمه کرد:

+ش..شما..من..یعنی..

نتونست به حرفش ادامه بده و جونگ‌کوک گفت:

_درسته! حالت لیتلیت رو دیدم و یه چیزایی هم می‌دونم..نیاز نیست بترسی! (نیشخندی زد و ادامه داد:) حداقل الان نیاز نیست بترسی!

بعد حرفش نگاهشو از تهیونگ برداشت و به ساعت مچیش نگاه کرد و یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:

_میتونی بری دوش بگیری به خدمتکارا میگم برات لباس یا هرچیزی که نیاز داری بیارن!
بعد از دوش گرفتنت کاملا صبحونه‌اتو میخوری و بعدش هرکاری دلت خواست بکن و وقتی من اومدم باید همو ببینیم!

تهیونگ بعد از مکثی آروم سرشو به عنوان فهمیدن تکون داد..
شاید مرد روبروش اونطور که فک میکرد نبود! بهرحال کی میدونست؟! شاید اشتباه میکرد!

جونگ‌کوک به سمت در اتاق رفت و قبل از اینکه بیرون بره به سمت تهیونگ برگشت که همزمان با تهیونگ چشم تو چشم شد..لحظه ای به چشم های شکلاتی پسر خیره شد و به سختی نگاهشو برداشت و اخم کوچیکی رو پیشونیش نشست و گفت:

_به خانم کیونگ میگم اتاقتو بهت نشون بده!

بعد حرفش از اتاق خارج شد و نیشخندی زد..منتظر بود تا واکنش پسر رو وقتی که اتاقشو میبینه..ببینه!

با دیدن یونگی که از پله ها بالا میومد اخمی رو پیشونیش نشست و گفت:

_هوسوک کجاست؟ این چندروزه اصلا معلوم نیست کجا میره و میاد! من نمیتونم هر روز افراد و به دست الکس بسپرم!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐁𝐲 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞|✔︎Where stories live. Discover now