𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 37

4.8K 643 190
                                    

Writer pov's:

با خستگی خودش و رو تخت انداخت و لپاش و باد کرد و کلافه چشمی چرخوند..

با دیدن پاپیاش چشمای خمارش برقی زد و رو تخت پاشد و پاپیاش و برداشت و تو دهنش گذاشت و شروع کرد به مکیدن..!

با حس گرمای شدید..هوفی کشید و پاپیاش از دهنش افتاد و کلافه رو تخت نشست و اشک تو چشماش حلقه زد..!

گرمش بود و دلش بغل جونگیش و می‌خواست!

با دیدن عروسک خرگوشش یاد جونگیش افتاد و چشماش پر شد و عروسک خرگوشش و بغل کرد و روبروی صورتش نگه داشت و با لپای آویزون و لبای آویزونش به عروسکش ضربه ای زد و گفت:

+بدژنسسس چلا همیشه میلییییی؟ چلا ته ته لو تهنااا میذااالیییی..

اشکاش راهش و به گونه هاش باز کرده بودن و لباش و با حرص می‌جوید!

عروسک خرگوشش و پرت کرد و گفت:

+دیگههه دوووشششتتت نداالللمممم جونگی اَمَخخخخ(احمق)

سرش و تو بالشت فرو برد و هق زد..!

حوصله اش سر رفته بود و گرمای هوا هم بیشتر کلافه اش میکرد..!

سرش و بالا آورد و با یاد آوری حرف جونگ‌کوک به سرعت اشکاش و پاک کرد..

-"پسرای خوب گریه نمیکنن شیرینکم! پسر خوبی باش تا بهت جایزه بدم!"

با لپای آویزونش زمزمه کرد:

+ته ته اَکش(اشک) نمیلیزه! گلیه نمیتنه! ته ته پسل اوبیه(خوبیه)

از جاش بلند شد و شلوارک زرد رنگش و در آورد و شورتک خاکستری رنگش و پوشید و تیشرت آبی رنگش و پوشید و با حس خنکی لبخندی رو لباش شکل گرفت و عروسک تاتاش و بغل کرد و رو تختش دراز کشید و زمزمه کرد:

+ته ته پسل اوبیه تا جونگی بیاد ته ته لو ناژ تُنه

پاپیاش و تو دهنش گذاشت و شروع کرد به مکیدن‌..!

طولی نکشید که خوابش برد و وارد دنیای شکلاتی و پاستیلیش شد..!

:
:
:
:
:
:

با اخمش فریاد زد:

^جونگ‌کوک بس کن! تقریبا مرده بودی! چرا تمومش نمیکنی؟ اون فاکر مرده و میبینی که فعلا هیج مشکلی  نداریم! تو که نمیخوای بهمون آسیب بزنی؟ اصلا ما هیچی..میدونی تهیونگ چی کشید؟ میدونی چه بلایی سرش اومد تو اون چهار روز لعنتی ای که توی کما بودی؟

یونگی از عصبانیت نفس نفس میزد و جونگ‌کوک سرش و پایین انداخت و جیهوپ گفت:

&ما که به هدفمون رسیدیم و تموم شد..! بهتره از این به بعد حواست به کارخونه باشه و یواش یواش از تو کار محموله های مواد و اسلحه بکشی کنار..!
این دفعه ضربه بدی خوردیم که برای ما مخصوصا تهیونگ شوکه کننده و ناراحت کننده بود! دیگه نمیخوایم آسیب ببینی!
دیدی که تهیونگ دوروزه تو حالت لیتلیشه و کاملا بهت چسبیده و یه لحظه هم ولت نمیکنه!
لااقل به فکر اون پسر باش! دیگه اذیتش نکن! نه خودت و نه اونو..هردوتون به اندازه کافی سختی کشیدین! تهیونگ هم کم بخاطر مادرش اذیت نشده..
بهتره مراقبش باشی و بزاری یکم لبخند رو لباتون بیاد!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐁𝐲 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞|✔︎Onde histórias criam vida. Descubra agora