𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 25

5.9K 782 193
                                    

Writer pov's:

شب بود و جونگ‌کوک هنوز خونه نیومده بود و ته ته حوصلش سر رفته بود و هوفی کشید که تار موهای بلندش جلو چشماش تکون خوردن و سرش و به طرفین تکون داد و موهاش و بهم ریخت و خودش و رو تخت انداخت و پاپیاش و تو دهنش گذاشت و با حرص شروع کرد به مکیدن!

صدای باز شدن در اتاقش توجهش و جلب کرد و با دیدن یونگی چشمی چرخوند و سرش و برگردوند و رو بالشت گذاشت..

یونگی نزدیک تر رفت و کنارش روی تخت نشست و موهاش و بهم ریخت و گفت:

^توت فرنگی؟

ته ته جوابی نداد و یونگی تکخندی کرد و جلوش خم شد و به چشمای درشت پسر خیره شد و گفت:

^توت فرنگی کوچولو؟

ته ته دستش و بالا آورد و رو صورت یونگی گذاشت و هولش داد و گفت:

+بولوووو

یونگی بوسه ای کف دست پسر گذاشت و گفت:

^هنوز از هیونگ ناراحتی کوچولو؟

ته ته سرش و به عنوان تایید تکون داد و چشماش و بست و گفت:

+پیشی بولو پلنش ته لالا تَلد!

یونگی تکخندی کرد و با شیطنت گفت:

^عاا خب الان جونگی میاد پس من برم تا ته ته بیدار نشه!

ته ته با شنیدن اسم جونگی به سرعت چشماش و باز کرد و رو تخت نشست و با چشمای درشت شده اش گفت:

+جونگی اومدههه؟

یونگی سرش و به طرفین تکون داد که ته ته هوفی کشید و با لبای آویزونش گفت:

+پیشیِ بد! هلولا پیشی لو میخوله! به ته ته دلوخ(دروغ) نگوووو!

یونگی لب گزید و گفت:

^ببخشید پرنس! اما جونگیت یه چند دقیقه دیگه میاد!

ته ته با چشمای لرزونش به یونگی خیره شد و گفت:

+دلوخ نیمیگی؟

یونگی نوچی کرد و گفت:

^دروغ نمیگم توت فرنگی! امروز چیکار کردی؟

تهیونگ لباش و تو دهنش کشید و لپاش و باد کرد و ثانیه ای بعد گفت:

+صوفی ملیض(مریض) چده بود دُکتُل (دکتر) ته ته خوفش تلد!

یونگی خندید و موهای ته ته رو نوازش کرد و گفت:

^افرین دکتر ته!

ته ته لبخند دندون نمایی زد و در باز شد و جونگ‌کوک اومد تو که ته ته جیغی از روی خوشحالی کشید و به سمت جونگ‌کوک دویید و خودش و تو بغلش انداخت!

جونگ‌کوک لبخند کمرنگی زد و دستاش و دور بیبیش حلقه کرد و ته ته گفت:

+ته ته دلش بلای جونگی تنگ چده!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐁𝐲 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞|✔︎Onde histórias criam vida. Descubra agora