𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 13

7.4K 898 360
                                    

Writer pov's:

از ماشین پیاده شد و تعظیم کوچیکی برای بادیگاردهایی که جونگ‌کوک براش گذاشته بود کرد و با لبخند دندون نمایی به سمت ورودی عمارت راه افتاد..

همونطور که راه می‌رفت از خودش شکلک های بامزه ای در میاورد و می‌رقصید..!

جونگ‌کوک پشت پنجره اتاقش مشغول دید زدن بیبی بویش بود که همون‌طور می‌رقصید از پله های عمارت بالا میومد..

تکخند محوی بخاطر شیرینش کرد و از پشت پنجره فاصله گرفت..

به هیچ عنوان فک نمیکرد که اومدن تهیونگ به عمارتش باعث میشد دیوار هایی که دور خودش و قلبش کشیده بود بشکنه!

اون بارها و بارها به خودش نهیب زده بود که نمیتونه عاشق بشه و تا لحظه ای که بمیره باید از اون شخصی که زندگیش و جهنم کرده بود انتقام بگیره..!

فردی که باعث شد جونگ‌کوک اول خانواده اش و بعد لبخند هاش،شادی هاش و دوران نووجونیش و از دست بده!

اگه قبل ها بود گریه میکرد! فریاد میکشید! همه جا رو بهم می‌ریخت! به زمین و آسمون نفرین میکرد!

اما الان...فقط یه پوزخند تلخ مهمون لباش میشد!

هجوم افکار نفسش و بریده بود..چشماش و روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید و نگاهش سردش و به آینه روبروش داد..

موهای بلندش که به تازگی رنگ کرده بود و بین تار های مشکیش رگه هایی از رنگ خاکستری و زیتونی بود..!

به راحتی میتونست صدای خنده تهیونگ و بشنوه!

لبخند کوچیکی مهمون لباش شد..!

چه اتفاقی افتاده بود که اون بیبی بوی انقد خوشحال بود؟!

از اتاقش خارج شد و از پله ها پایین رفت و به سمت صداها که از آشپزخونه میومد رفت..

+عااا اجومااا بیا بهت گفتم اینطوری خوشگل تر میشی!
تهیونگ با لبای اویزونش گفت که حالت چهره کیوتش باعث میشد جونگ‌کوک لبخند بزنه!

خانم کیونگ ریز خندید و گفت:

• هی فندق من دیگه سنی ازم گذشته! دیگه خوشگل نیستم!

تهیونگ اخم کوچیکی کرد و گفت:

+کی گفته خوشگل نیستی؟ بانوی من به این ظریفی و زیبایی! من دیگه اجازه نمیدن راجع خودت اینطور حرف بزنی! یالا اجوما بیا موهاتو برات ببافم وگرنه باهات قهر میکنم!

خانم کیونگ با بهت خندید و گفت:

• که باهام قهر می‌کنی پدرسوخته؟ وایسا ببینم!

تهیونگ ریز خندید و زبونی درآورد و دست به سینه شد و گفت:

+همینی که هست باید موهاتو ببافم! تازه این دفعه می‌خوام برات یه رژ لب خوشرنگ و خوشگل بخرم!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐁𝐲 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora