𝙲𝚑𝚊𝚙𝚝𝚎𝚛 36

4.9K 649 152
                                    

Writer pov's:

یونگی به کمک الکس جونگ‌کوکی که بی هوش بود و روی تخت خوابوند و نامجون با عصبانیت گفت:

~یونگ نمیتونم اینجا درمانش کنم!

یونگی هم با عصبانیت گفت:

^میگی چیکار کنم؟ نمیتونیم بریم بیمارستان!

~منم اینجا امکانات‌ ندارم! اون..خون زیادی از دست داده!

یونگی چنگی به موهاش زد و هوفی کشید و گفت:

^هوپ.. هوپ چطور؟ حالش خوبه؟

نامجون سری تکون داد و گفت:

~آره تونستم گلوله رو از پاش خارج کنم! درد زیادی داشت بهش مسکن زدم تا آروم شه و بخوابه..ولی جونگ‌کوک..اگه بیشتر منتظر بمونیم خون زیادی رو از دست میده و بافت های بدنش آسیب میبینه و احتمال..ز..زنده موندنش کمه!

یونگی نفس حبس شده اش و آزاد کرد و گفت:

^باید..باید با وکیل سوکجین حرف بزنم!

نامجون با کنجکاوی گفت:

~چه ربطی به اون داره؟ چه کاری ازش برمیاد؟

^داداشش تو اون بیمارستان کار میکنه شاید بتونم از طریق داداشش کوک و ببریم بیمارستان..!

نامجون سری تکون داد و گفت:

~اگه اینطوره پس زنگ بزن..!

یونگی گوشیش و از جیبش بیرون کشید و با یاا آوری تهیونگ با چشمای درشت شده گفت:

^تهیونگ..تهیونگ اون هنوز تو شوکه لطفا برو حالش و چک کن!

نامجون سری تکون داد و از اتاق خارج شد..!

:
:
:
:
:

جین با نگرانی همراه با یونگی طول راهروی بیمارستان و قدم میزد و یونگی با زنگ خوردن گوشیش از فکر بیرون اومد و جواب داد:

^الو..

...

^خوبم خوبم

...

^باور کن! تو اتاق عمله!

...

^تهیونگ چی؟

...

^اوم باشه..!

...

^جیمین من توی باند لعنتیم انتظار نداری که مثل مردم عادی باشم!

...

^مینی؟

...

آهی کشید و دستی به صورتش کشید و ادامه داد:

^ببخشید بیب! بعدا حرف می‌زنیم..!

قطع کرد و همزمان شد با بیرون اومدن نامجون از اتاق عمل..

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐁𝐲 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐠𝐞|✔︎Where stories live. Discover now