باور
میدونین فرق بعضی ادما با هم چیه؟
دسته ای از ادمها مارو به تمسخر میگیرن و ما و کاری که میخوایم اتجام بدیم رو میکشنن
دسته دیگه ای هستن که یهمون حس امنیت میدن
حس خونه بودن میدن و اونها...به ما باور دارن!وقتی که شکست میخوریم و میشینیم روی زمین و پاهامونو با بغض جمع میکنیم
وقتی که میگیم بره به درک دیگه تلاش نمیکنم
وقتی که دردمندیم
اونا میان جلو
بهمون لبخند درخشانشون رو هدیه میدن
بهمون میگن که به ما و کارمون باور دارن
و دستمونو میگیرن و بلندمون میکننادمایی هستن که به امید ما زنده ان
ادمایی هستن که ما رو زنده میکنن
حتی با یک لبخند
حتی با یک کلمه
فرق نداره داذی چیکار میکنی
اونا پشتت هستن و به سمت جلو هدایتت میکننو فرقی نداره تو چی هستی یا چه شکلی هستی زیبای من
من بهت باور دارم........
قطره های بارون از روی نوک بینیش سر میخوردن و با شیطنت خودشونو روی لباسش مینداختن
چشماش مات شده به کف اسفالت بود
روز قشنگی بود
ادمی رو پیدا کرده بود که وقتی دوباره به این شهر برگشته بود تفکر نمیکرد که دوباره ببینتشیاد لکنت لیزا سر اسم جدیدش افتاد
و لبخند بی جونی زدوقتی تغییر میکنیم
تیکه های شکستمون رو جمع میکنیم و دوباره میسازیم
و یک منِ جدید خلق میکنیم
با اسم جدید
فامیلی جدید
صورت جدید
هریت اسم و فامیلیشو عوض کرد و بجای فامیلی پدر ناتنیش فامیلی پدر تنیش رو گذاشت
نه برای علاقه به مردی که هیچوقت به اونها سر نمیزد
برای تغییر!گاهی ممکنه برای یک تغییر خیلی چیز هارو فدا کنیم...
فکرش اینبار هم به گذشته ها پر کشیده بود
با این تفاوت که اینبار گذشته خبری از موهای طلایی و نرم
ساقه های گندم و نور خورشید
نوازش های ناشیانه و بوسه های خجالتی و یواشکی نبوداینبار گذشته داشت بزرگ شدنش رو نشون میداد
درد کشیدنش رو نشون میداد
سیاهی رو نشون میداد و هیچ جای اون افکار جواهر های ابی نبودن تا لبخند به لبش بیارنتن لرزونش رو سمت در اپارتمان کشید و سرشو برای لابی من تکون داد
بینشو بالا کشید و سرفه خشکی کرد
سرما خوردگی سوپرایز دیگر امروز بودوقتی به راه وی پیچ در پیچ رسید راه رو از بر بود و به سادگی تونست در خونش رو پیدا کنه
اپارتمانی که صاحب واحد های زیادی داشت
و همینطور کسی دیگری رو نمیشناخت
اینجوری به نفع اون بود نیاز نبود با ادم های جدید اشنا بشهوقتی درو باز کرد اینبار لباس هاشو فقط توی سبد پرت کرد تا ببره خشک شویی
سمت حموم قدم برداشت تا دوش اب گرم
حالشو بهتر کنه
YOU ARE READING
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...