طلایی...
به رنگ موهای تو
طلایی...
به رنگ پاییز
بحث سومین فصل سال که میشه فقط برگ های درخت چنار را به یاد میاریم
برگ هایی به رنگ زرد و نارنجی،به رنگ خورشید طلایی موقع غروب افتابخنکی باد صبحگاهی موقع رفتن به مدرسه
شمردن برگ های ریخته از درختای خونه های ویلاییصدای خش خش خرد شدن برگ های خشک پیاده رو زیر کفش ها
تمام چیز هایی که از پاییز تصور داشتیم همین بودحالا پاییز و دلگیری هایش را ولی بهتر از همیشه یاد گرفتیم
پاییز و بارون هایی از سر حسرت و دلتنگی از نرسیدن ها و دوری های بی دلیل
فصل پیچیدن عطر قهوه ی کافه ها توی خیابونای مرطوب و لیز لندن
که زمینش از قطرات شفاف و زلال اب پر شدهصدای موسیقی های متفاوت کافه ها
گاهن مدرن و جاز با نمای سبز تیره و کرم...
گاهن کلاسیک با نمای چوبی و شیشه ای و...طلایی!پیاده روی های طولانی با چکمه های قهوه ای بلند با چتری که نم نم بارون رو روی خودش حمل میکنه و کمکمشون میکنه سرسره بازی کنن..
اما پاییز م طلایی رنگ هاش
بهتر از هرکسی گذشت یک سال را به رومون میاره...پاییز و برگ های سرخش یاداور گونه های تبدار و رنگ گرفته ای میشن که به اخرین گوشه مغز راه یافتن
پاییز و درد های کوچک و بزرگ
پاییز و زیباییش بی توجه به قلب های دردمند
بی توجه به نرسیدن ها
لوندی میکنه و درد را چندین برابر به قلب ها تحمیل میکنه...باد خنکی که نشون از زمستون سرد و بارونی میده میپیچه لا به لای فایل خاطره هامون
ولی وقتی تموم میشه...
ما منتظر میمونیممنتظر برگشتن دوباره اش
پاییز و خرمن های سرخش
پاییز و زیبایی اما بی رحمیش
پاییز و نشون دادن بزرگسالی و ریشخند بخاطر بزرگ و بزرگتر شدنپاییز و....طلایی هایش!
من همان جای قدیمی رفتم...با همان چتر رنگی کودکی ها...قطره های باران همان بودند..پر از شیطنت و بازیگوشی...کافه همیشگی همان بود با قهوه های فرانسوی اش... دکور همیشگی اش...اما توی همیشگی نبودی.....
.....
:عزیزم؟
دکتر گفت و بعد قدم هاش رو سمتشون برداشت
کفش های قهوه ای دست دوز
موهای حالت دار و بلوند همیشگی
عطر خنک و سردی که هیچ شیرینی و گرمایی درون خودش نداشت اما بوش اتاق رو برداشته بودپیراهن مردونه ای که لیزا خودش اتو کشیده بود
ساعتی که اولین سال دانشگاه بهش کادو داده بود...
YOU ARE READING
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...