شیطان...
همیشه فراموش میکنیم
شیطان روزی بهترین فرشته خدا بوده...عزیز کرده و نزدیکترین به خدا بوده
همه افراد بد
یه زمانی روح پاک و قشنگی داشتنیا وقتی یه بچه کوچیک بودن و روی چمنای سبز رنگ وسط ظهر
بازی میکردن فکر نمیکردن روزی تبدیل به یه موجود سیاه بشن...یا وقتی نوجوان بودن
ارزوهای قشنگی داشتن
برنامه ریزی برای اینده داشتن و دلشون میخواست وقتی بزرگ شدن دنیا رو به جای بهتری تبدیل کننخانواده بسازن
خوشحال باشن و محبت کنن،عشق بورزن
فرزندان و خانوادشون رو به تعطیلات ببرن و بهشون ماهیگیری یاد بدنموهای دخترشون رو ببافن
برای پسرسون ماشین کوکی مورد علاقش رو بخرنباهاشون روزای تعطیل بازی کنن و لبخند از روی لبشون وقتی کنار باربیکیو ان تکون نخوره...
اما همون داستان همیشگی...
دنیا و سرنوشت به ساز ما نمیچرخه
هیچی به اون قشنگی ای که تصورش رو داریم نمیشه...اون کوچولوها بزرگ میشن
اون نوجوونا تغییر میکنندنیای اطراف
ادمای اطراف
اتفاقات...همه و همه دست به دست هم میدن تا اونا عوض بشن و از چیزی کهبودن و میخواستن بشن فاصله بگیرن....
و میدونی چیه...حتی اگه تیره ترین روح را داشته باشی...حتی اگه با روح سیاهت ازارم بدی...بازم عاشقت میمانم...
.....
گونشو نوازش کرد و اون سرشو بیشتر سمت کف دستش خم کرد و دستشو چنگ زد و به خودش فشرد
اشک گونه هاش رو خیس میکرد و چشماش از بس گریه کرده بود میسوختن
هق ارومی زد و لب هاشو گاز گرفت و با چشمای اشکی به مادرش نگاه کردمارگاریتا به پسرش لبخندی زد و موهاشو اروم نوازش کرد
:مواظب خودت باش باشه؟دوستت دارم قول بده مراقب خودت میمونی
:مامان...
: پسرم
:قول میدم قول...دوستت دارم
صداش شسکت و با لرز زمزمه کرد و به مادرش قول داد
مارگاریتا لبخندی زد و بعد اروم چشماشو بست
برای همیشه چشم هاش رو به روی این دنیا بست
و پسر کوچولوش رو در تنهایی و سیاهیِ دنیای رها کرد........
با خوابی که دید وحشت زده بلند شد و نشست
به جسم ظریف کنارش نگاه کرد
سمت ساعت ماشینی چرخیدساعت هفت صبح بود
سمت سرویس رفت تا صورت عرق کرده اش رو بشورهبعد پوشیدن لباس هاش و برداشتن سوییچ و کیفش بیرون رفت
YOU ARE READING
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...