Part Sixty:Once more

421 85 137
                                    

خیلی وقتا یبار بیشتر فرصت نداری
بار دومی وجود نداره
فرصت جدیدی بهت تعلق نمیگیره

یبار دیگه ادمی که توی خیابون دیدی رو نمیبینی
یبار دیگه بهت تعارف نمیشه
یک بار دیگه نمیتونی ادمی که مرده رو ببینی...

بعضی وقت ها فقط یک بار فرصت داری بدون این که بدونی
بدونی که باید ازش استفاده کنی
بدونی که باید قدر لحظات رو بدونی...

مثل دختر بچه ای که فکر کرد یکبار دیگه هم میتونه پسر بچه نخبه رو  ببینه ولی بار دیگری وجود نداشت و اون مستقیم به سمت فرودگاه پرواز داشت

مثلمردی که فکر میکرد هنوز هم وثت برای تماشای همسر باردار در عین حال مریضش هست

مثل دختر بچه ای که قبل از خوابیدن مادرش فکر میکرد تا هفته دیگه قراره بازم ببینتش...

مثل مردی که فکر میکرد یک بار دیگه ام برای آزار دادن و متهم نشدن وقت داره...

مثل دختری که فکر میکرد هنوز یکبار دیکه برای بچگی کردن فرصت داره ولی آزاری که بهش رسید توی یک دقیقه وحشتی به جونش انداخت که هنوز همراهشه....

مثل پسری که بتی از مادرش داره و فکر میکنه هنوز وقت برای پرسیدن زن قوی و مستقل رو به روش داره...

مثل مادری که فکر میکرد هنوز وقت برای اهمیت دادن و گوش دادن به دخترش داره

و مثل دختری که...قکر میکرد هنوز  برای دیدار با معشوقش وقت داره ولی بدون خداحافظی اجباراً ترکش کرد...

″وقتی ترکت میکردم عزیزم...با ناامیدی امید داشتم تا دوباره دیداری داشته باشیم...امید داشتم تا دوباره میون دست هام باشی و من خبه خندیدنت همینطوری خیره بمونم و از دنیای واقعی دور بشم....″



...

خواهر زاده چشم رنگیش از پسری میگفت که دیگه ندیدش و هر هفته انتطار دیدنش رو میکشه

ولی دیگه فرصت از دست رفته بود....

اونم باید فرصت رو از دست میداد؟اونم باید میزاشت پسر مو فرفری گل فروش همراه خرگوش سفیدش که بهش یه زنگوله وصله و همیشه بوی گل های بهاری رو میده از دستش بره؟

به ایمون نگاه کرد و ناتوان نالید...

بایپ چیکار میکرد وقتی هنوز چشم به راه آسمان ها بود و همزمان دلش میخواست شروع جدیدی داشته باشه؟

دلش میخواست شروعی جدید داشته باشه
دوست داشت همه چیز رو دفن کنه و از اول متولد بشه و همه چیز رو دوباره بسازه

دلش میخواست مثل بهار که هر سال زندگی ای دوباره داشت ژندگی جدیدی داشته باشه

فکر کرده بود و فکر کرده بود و...فکر کرده بود!
این که رها کنه
زنی که یه زمانی زنده بود و قلبی پر تپش در سینه داشت رو رها کنه و حالا دل به پسری بده که گل های رنگین کمانی درست میکنه

New start [l.s]Where stories live. Discover now