درون...
بعضی اوقات باید به درونت سفر کنی
باید یه تور بزاری و خودت رو بشناسی
باید جایی نری،سکوت کنی و توی تاریکی به خودت و رفتار هات...علاقه هات و کار هایی که انجام دادی و میخوای انجام بدی فکر کنیگاهی اوقات باید به درون خودت بری و خودت رو سعی کنی بشناسی
وقتی خپدت رو بشناسی شناختن بقیه برات راحت تر میشه
درک ادم ها،فکر ادم ها و زاویه های دید متفاوتشونمیگن سفر باعث خردمندی میشه...وقتی سفر میری با قومیت ها و ملیت های متفاوت و ادم های متفاوت آشنا میشی...
ولی مهمترین سفری که باید بری قبل از دیر شدن رو نمیری...بلیط رایگانش رو نادیده میگیری و بجای فکر کدن به خودت و سلایقت دنبال سلایق بقیه میری
بجای این که اول خودت رو کشف کنی دنبال کشف بقیه میری
بجای کشف و ساخت فواره و کاشتن باغچه ات دنبال گل های بقیه ای
به سنگ فواره دیگران خیره میشی و زمانت رو از دست میدی و وقتی به خودت میای میبینی سوت پایان رو زدند و تو وسط بازی سوختی...قبل از بازنده شدن به خودت فکر کن...تنها شخصی که در آخر،اخر برات میمونه خودتی...
...
وقتی برگشت با پسر مو فرفری ای رو به رو شد که لب هاش به لبخند باز بودن و با بازیگوشی نگاهش میکرد
صورتشو از قیافه شاداب و سرزنده پسر گرفت و چشماشو چرخ داد و نفس راحتی کشیدحداقلش این بود که منشی ترسناکش نبود
پسر دستاشو پشتش قفل کرد و شروع به تاب تاب دادن خودش کرد
زنکای به تکون خوردنش با صورت پوکر و جمع شدش نگاه کرد
_چیه؟
+کسی که اینجا گوش وایساده بوده تو بودی نه من...من نباید بپرسم چیه؟
زنکای دست به سینه ایستاد و پر اعتماد بنفس نگاهش کرد
_به شما ربطی نداره
پسر خندید و سرش به عقب پرتاب شد و موهای فرش آزادانه دورش ریختن و زنکای برای یک ثانیه از جو همیشه بی حوصله اش خارج شد و به اون تره موهای فر رقصان مات شده نگاه کرد
+درسته به من ربطی نداره...ولی تا وقتی که دفتر کار مادرم باشه و یه ادم عجیب ببینم...اسمت چیه؟
زنکای چشم هاش درشت شد و اون حالت با اعتماد بنفس و قویش یهویی ناپدید شد و تیموتی هنوزم با اون لبخند شاداب نگاهش میکرد
باید اسم واقعی خودش رو میگفت؟
ولی اون وقت چیکار میکرد؟توان مقابله با شالامی رو داشت؟_زیتن مالیک
+اسم قشنگیه...منم تیموتی...میتونیم قبل از دیدنت توی این وضع عجیبت که انگار اومدی تحقیقات بریم بیرون و قهوه بخوریم
ESTÁS LEYENDO
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...