Part Fifty nine:appointed

335 88 97
                                    

هر وقت لحظه موعود نزدیک میشه...استرس ها بیشتر میشه

ممکنه یک چیز بد باشه یا یک چیز خوب

برای چیز های خوب استرس میگیری که حالا چی میشه...اگه بشه چقدر قراره ذوق کنی و چیکار کنی... یک استرس شیرین و ترسناک داری

و اگر چیز بدی باشه...پوست انگشت هات و لب هات رو میکنی و ناخونت رو از بین میبری...استرس داری و میلرزی،شکمت بهم پیچ میخوره
به سمت ناشناخته‌ای قدم برمی‌داری که تاحالا تجربه اش نکردی و نمیدونی در مقابله باهاش باید چه رفتاری نشون بدی
چطوری از خودت و دارایی هات محافظت کنی...
نه دستور عملی درباره اش هست و نه راهنمایی و راهکاری....

پس فقط سمتش قدم برمیداری و خودت رو برای خوب یا بد بودنش اماده میکنی...

″دیگه چیزی برای یاد دادن ندارم...
تمام خودم رو پای تو ریختم تا شاید جایی مسیر زندگی شخصی عوض بشه...
تمام چیزهایی که توی این سال ها یاد گرفتم رو بهت یاد دادم و برات نوشتم تا اشتباهاتی که من کردم رو تو نکنی...
تمام چیزهایی که بدست اورده بودم،تمام تجربیاتم...تمام عاشقی هایی که نکردم..تمام چیزهایی که هرگز نگفتم رو در تو جای دادم برای ادم های بعدی ای که منتظر یک نشانه مانده ان...
منتظر اشاره ای به راه درست ان...
چیزهایی که از دست دادم و به دست آوردم رو نشون دادم و ازشون گفتم...
از ادم هایی که اومدند و از ادم هایی که رفتند برات نوشتم
از تمام چیزهایی که میخواستم و نداشتم و از تمام چیزهایی که داشتم و از دست دادم...
ادم ها از میون اشتباهاتشون پدید میان رزالیا...
پس از اشتباه کردن نترس،چون قراره باهاش ساخته بشی و یادت بیاد هنوزم زنده ای...

نامه اخر_جوانا″



...

پرونده ها رو جا به جا کرد و وقتی میزش مرتب شد تونست بالاخره کارش رو شروع کنه


خوبی کارآموزی پیش یک وکیل خوب و با نفوذ هرچند سخت باعث شده بود تا از یسری کارت های طلایی بهره مند بشه....

به شماره ای که استادش بهش داده بود تا هروقت اطلاعاتی در مورد فردی خواست بهش کمک برسه نگاه کرد

شماره رو گرفت و در حالی که به یک جای ساکن خیره شده بود تا برای حرف زدن تمرکز کنه صداش رو صاف کرد

_صاحب شماره صحبت می‌کنه...

+زنکای مالیک هستم...از شاگردان اقای ریور...

بعد از چند لحظه سکوت دوباره صدایی که جدی تر شده بود در اومد

_چه کاری از دستم بر میاد؟

زنکای در حالی که تنها ریسمانی که میتونست بهش چنگ بزنه رو در دست داشت کمی موالش کرد و بعد با نفس عمیقی که کشید اسم هایی که تنها وصله بهشون بود رو خوند

New start [l.s]Where stories live. Discover now