نیمه شب....
از نیمه شب که میگذره انگار زمان جادو میشه
ارزو ها گفته میشن
چشم ها بسته میشن
جریان باد تغییر میکنه...و وقتی نیمه شب میگذره انگار ادم ها طلسم میشن
طلسم میشن و دردها و غم هاشون یادشون میاداز نیمه شب که میگذره
انگار تیک تاک عقربه های ساعت پروانه ها رو صدا میکنه تا از خواب بیدار بشن
و سرتاسر بدن به گردش در بیان و گرده بی باکی رو پخش کننبی پروایی عجیبی وجودمون رو فرا میگیره و کارای عجیبی میکنیم
ادما بی پروا میشن و توی تاریکی و سکوت شب با یه کت کوچیک راهی خیابون ها میشن
ادما بی پروا میشن و بعد از مدت ها سراغ یه دوست قدیمی رو میگیرن
ادما بی پروا میشن و اجازه میدن پروانه ها به قسمت های ممنوعه ذهنشون نفوذ کنن
ادما بی پروا میشن و برای برگردوندن از دست رفتشون مصمم میشن
و چه دوستی هایی که نیمه شب دوباره زنده شدن...
دوستیایی که هر دو طرف به فکر برگردوندن و حرف زدن بودن ولی جرئت انجامشو نداشتن
ولی جادوی بعد از نیمه شب همین رو به ارمغان میاره...
ارزوهای نیمه شبی که با امیدها و دست های قفل شده و پلک هایی که محکم روی همدیگه فشار میارن....
ارزوهای کوچیک و بزرگ
از یک لبخند واقعی گرفته تا درست شدن زندگیسرمای هوایی که بعد از نیمه شب حاکم خیابون های ساکت میشه و سایه اسمونِ تیره همراه ستاره ها مثل شنلی میمونه که الماس های کار شدش برق میزنن
بعضی ها از هیجان بیرون زدن و بعضی ها از ناامیدی مهمون تاریکی میشن تا طلوع خورشید...
بعضی ها همراه درد اروم اروم گام برمیدارن و عجله ای برای رسیدن به مکان نامعلومشون ندارن
و بعضی ها از شدت هیجان دلشون میخواد فقط بدوند و فریادی از سر خوشحالی و تخیله حسی که دارن بزنن...
بعضی ها با در اومدن خورشید به روز جدید لعنت میفرستن
و بعضی ها با عشق به پرتوهای نارنجی و زرد رنگ خیره میشن
و میون گندمزاری که تازه بهش رسیدن دراز میکشن و به ساقه هایی که طلایی شدن و رنگ گرفتن خیره میمونن و لبخند بی هراسی میزنن و از روز جدیدی که در پیش رو دارن لذت میبرن...خورشیدی به رنگ درخشش ارزوهای نیمه شب
یا خورشیدی به رنگ موهای طلایی....
بعد از نیمه شب پروانه ها پر میزنن و درون من به رقص میان...و اونجا من اجازه میدم تا بی پروا راجب تو و لبخندهات رویا سازی کنن و باعث بشن لب هام کش بیان...
YOU ARE READING
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...