استیو درک لار
کسی از نحس بودن خوشش نمیاد...هرچی ام که باشی در اول راه نور و روشنایی رو میخوای،ولی وقتی ازش ناامید میشی
به سیاهی پناه میبری...یک لجبازی کودكانه باعث شد تا حالا من اینجا باشم...
آدمی که زندگی هایی رو نابود کرده و زندگی هایی رو نجات داده...زندگی پوچ بود،هست و خواهد بود... برای افرادی مثل من که فقط زاده شدن تا تاریکی رو رواج بدن و انسان ها رو نابود کنن...
قدرت روزی به زمین ات میزنه،مثل حالا که دیگه قدرتی در برابر قانون ندارم
دیگه کاری هم براب اپجام دادن در این دنیا ندارم...تا جایی که میتونستم هدفم رو انجام دادم...
وقتی نور من رو نپذیرفت،به داخل تاریکی همانند ترسویی رفتم و همون بار اول تسلیم شدم
نور،برعکس زیبایی ای که داره ازت تاوان میگیره...اگر تسلیم بشی تبیعد میشی به تاریکی و اگر بجنگی...نور رو میگیری...و در اون میایستی...تمام کارهایی که کردم؟...سرچشمه از بی هدفی و کم محبتی میگیرند
از پس زده شدن های مداوم،از همیشه انتخاب نشدن،از همیشه داخل سیاهی بودن...من به تمام کارایی که کردم واقف ام،تمام اون ها ذو میدونم و تک به تک یادمه
نسبت به اون ها بی حس ام،نه راضی و نه پشیمونمن بی حس ام،به همه چیز،به مرگ،زندگی،شادی و ...غم!
وقتی حس ها رو میکشتم و هدف ام رو به واقعیت نزدیکتر میکردم،در لحظه خوشحال بودم
حس زندگی داشتم،حس این که دارم یه کاری رو انجام میدم...
ولی بعد از اون،بی حسی دوباره بهم نفوذ میکرد...بایت هر چه انجام دادم و ندادم حس خاصی ندارم
من مفهوم غم،شادی،ذوق،عشق رو نمیفهمم...
اشک ریختن و لبخند زدن واقعی رو درک نمیکنم...
من لذت های کوچیک دنیا رو نمیشناسم...از یه جسم بی روح و بی حس چه انتظاری دارن؟...
پشیمونی؟انکار؟مرگ؟
کتمان نمیکنم،هر آنچه بوده رو من انجام دادم!
...
پتو رو روی دختر بچه خوابیده کشید و بعد به فردی که پوکر نگاهش میکرد با ابروهای بالا رفته نگاه کرد و سرش رو به معنای چیه تکون داد
با چشم غره ای که فردی بهش رفت با چشم های درشت شده و دهن نیمه باز نگاهش کرد و بعد اخم هاش رفت توی هم
_باز چیشده؟
+واسه چی روش پتو میکشی؟
بعد با عروسک قورباغه اش دراز کشید و با اخم روش رو اون طرف کرد
پشت گردنش رو خاروند و موهای تیز و کوتاه پشت گردنش رو لمس کرد و بعد با گیجی به دختر بچه که معلوم بود آروم خوابیده نگاه کرد و بعد سمت فردی دوباره چرخید
YOU ARE READING
New start [l.s]
Romanceوقتی که هریت استایلز فراری از قرار ها و مرد هاست اولین روز کاریش به عنوان مدیر مدرسه رو اغاز میکنه که البته قرار نیست خیلی جذاب باشه با وجود فردی تامیلنسون! و اونجایی که بعد چندبار صبر هریت تموم میشه و به لیزا تامیلنسون زنگ میزنه برای بازخواست پسر ک...