با برخورد دستاشون به هم ، کل وجود دراکو گرمای دست هری فرا گرفت.
هیچ کدوم حرکتی نمیکردن ، هر دو منتظر بودن اون یکی دستشو ول کنه ، خیلی عجیب بود اون ها برای اولین بار توی زندگیشون بود که هم دیگرو ملاقات میکنن ولی انگار یه نیرو کششی بینشون وجود داشت ، یه حس اشنا ، انگار که خیلی وقته همو میشناسن و همینطور حس امینت...
با سرفه کوچیک ژان دراکو بالاخره دست هری ول کرد و بهش لبخند زد.
+بفرمایید از این طرف.ژان همرو به سمت سالنی که ابعادش دو برابر سالن قبلی بود راهنمایی کرد.
وسط اون سالن لوستر کریستالی خیل بزرگی اویزون بود که تک تک کریستالاش از تمیزی برق میزدن.
پرده های اشرافی به رنگ قرمز سلطنتی دور تا دور سالن قرار گرفته بودن و پنجره های طویل عمارت پوشش داده بودن.
روکش مبل ها درست به رنگ پرده ها بود و با چیدمان دقیقی کنار هم قرار گرفته بودد و البته آینه بلندی که روی یکی از دیوار ها بود باعث میشد اندازه سالن بزرگ تر به نظر برسه.ژان کمی خم شد و اجازه داد تا شاه لویی اول روی مبل بشینه و بعد خودش روی مبل نشست.
برای هری نشستن یه جا اونم تو همچین مجلسی واقعا سخت بود و تنها چیزی که باعث میشد جو اونجا براش قابل تحمل تر بشه حضور دراکو بود ، زیر چشمی نگاهی به دراکو انداخت که چطور با غرور روی مبل نشسته و به حرف های پدرش گوش میده ، سرشو پایین انداخت و به طرز نشستن خودش نگاهی انداخت ...پدرش حق داشت که ازش نا امید باشه اون هیچ شباهتی به یه شاهزاده نداشت و بیشتر شبیه مستخدمای قصر رفتار میکرد ، حتی میشه گفت رفتار بعضی از اونها بهتر از هری بود.
هری بالاخره سرشو بالا اورد و همون لحظه نگاهش به نگاه دراکو گره خورد ، دراکو لبخند گرمی بهش زد که باعث شد ته دل هری بلرزه و سریع نگاهشون از دراکو بدزده ، دراکو از این کار هری خندش گرفته بود ولی سعی کرد جلوی خودشو بگیره و نخنده.
بعد یه پذیرایی کوچیک ژان شاه لویی به اتاق خودش راهنمایی کرد تا راحت تر بتونن با هم صحبت کنن ، شاه لویی جام شرابش از روی میز برداشت و همینطور که با ژان حرف میزدن از اونجا دور شدن که ژان با صدای دراکو سرجاش وایستاد و دوباره به سمت اونها برگشت.
+پدر!
_بله دراکو.
+من اجازه دارم فعلا که شما مشغول صحبت هستید سالن کناری و به هری نشون بدم.هری باز با شنیدن اسمش از دهن دراکو تعجب کرد و دست از خوردن ساندویچ کوچیک کوروک موسیوو کشید و سرشو بالا اورد.
_حتما ، اینطوری تازه میتونید بیشتر باهم اشنا بشید راحت ترم هستید.
+ممنون پدر.دراکو به سمت هری قدم برداشت و بالای سرش وایستاد ، هری سرشو بالا اورد تا بهتر بتونه چهره دراکو ببینه.
+افتخار میدی؟
هری دست دراکو که به سمتش گرفته بود و گرفت و از جاش بلند شد و پشت سر دراکو به سمت سالن کناری قدم برداشت.دراکو بعد وارد شدن هری به داخل سالن در و پشت سرش بست و به سمت هری برگشت.
هری با دیدن سالن از تعجب دهنش باز مونده بود ، اون سالن فوق العاده زیبا بود دور تا دورش با تابلو های زیبا که همه کار دست نقاش های معروف بودن تزئین شده بود ،توی این سالن درست برعکس سالن قبلی دیگه خبری از رنگ قرمز نبود و پرده ها و روکش مبل ها همه به رنگ سبز یشمی بودن و درست در وسط سالن پیانو اکوستیک بزرگ مشکی رنگی قرار داشت.هری با ذوق به سمت دراکو چرخید.
_تو هم بلدی پیانو بزنی؟+اره ، دوست داری برات بزنم.
هری که چشاش از ذوق برق میزند سریع سرشو به نشونه اره تکون داد.
دراکو لبخند دندون نمایی زد و و به سمت پیانو رفت ، صندلی مشکی رنگ پیانو عقب کشید پشت پیانو نشست.هری هم رفت و کنار پیانو وایستاد ، دراکو انگشتاشو با ظرافت خاصی روی کلیدهای پیانو حرکت میداد.
هر چی بیشتر میگذشت دراکو هم سرعتشو بیشتر میکرد در حدی که دیگه هری نمیتونست انگتاشو به وضوح ببینه.رقصیدن انگشتای باریک دراکو روی کلید های پیانو از هرچیزی برای هری لذت بخش تر بود.
بالاخره دراکو انگشتشو روی آخرین کلید پیانو فرود آورد و نگاهی به هری انداخت.
+چطور بود؟_محشر بود ، واقعا نمیدونم چی بگم.
دراکو خودش و یکم اون ور تر کشید و به هری اشاره کرد که بشینه.
+دوست داری بهت یاد بدم؟_راستش خودم میشه گفت یه جورایی بلدم ولی اصلا به خوبی تو نیست.
+یه چیزی برام بزن.
هری نفسش و با صدا بیرون داد و شروع به نواختن کرد ولی ناگهان صدای دراکو درست بغل گوشش مانع زدنش شد.
+اینطوری بزنی قشنگ تر میشه.
همون لحظه دراکو دستشو روی دست هری گذاشت و هری حس کرد برای چند ثانیه هم که شده قلبش از تپیدن وایستاد.
YOU ARE READING
Séparation forcée
Fanfiction*کامل شده* این فف با همه فف های دراری که تا الان خوندید زمین تا آسمون فرق داره بهتون قول میدم😂🤝🏻