پارت ۱۲

540 96 20
                                    

هری به مادام جاجمین نگاهی میندازه که به سمت تلفن حرکت میکنه ، هری از وقتی یادشه اون خانم توی قصر کار می‌کرده ، اون واقعا زن مهربونیه.

+قصر وقصایی ، بفرمایید.
اووو سلام لرد بقتون.
بله ، بله.
حتما بهشون اطلاع میدم.

مادام جاجمین گوشی تلفن سرجاش قرار میده و از پله های قصر به سمت اتاق شاه لویی بالا میره.

هریم به سرعت از روی صندلی پیانوش بلند میشه و پشت سر مادام جاجمین حرکت میکنه.
مادام جاجمین که حضور شخص دیگری پشتش احساس میکنه سرشو به سمت عقب برمیگردونه و با دیدن هری یکه میخوره.

+اوو پسر بدجور ترسوندیم.

_ببخشید مادام ، نمیخواستم بترسونمتون حالتون خوبه؟

+اره اره.

مادام جاجمین پشت در چوبی اتاق شاه لویی قرار گرفت و چند ضربه کوچیک به در زد.
-بیا تو.

مادام جاجمین اروم در و باز کرد و هریم پشت سرش وارد اتاق شد.
+ببخشید قربان ! ولی همین الان لرد بقتون تماس گرفتن و شما را برای ضیافت شام در عمارتشون دعوت کردن گفتن خوشحال میشن همراه پسر و همسرتون به اونجا برید.

-ممنون از اطلاع رسانی،  میتونی بری.

مادام جاجمین سرشو به سمت پایین خم کرد و از اتاق خارج شد.

هری چیزایی که همین چند لحظه پیش با گوشای خودش شنیده بود رو باور نمیکرد ، این بهترین فرصت برای دیدن پسر توی رویاهاش بود.

شاه لویی که تا اون زمان متوجه حضور هری در اتاق نشده بود بهش لبخندی زد.

-چیزی میخواستی بگی هری؟

هری که نمیدونست چطور شوق و ذوقشو کنترل کنه با لب هایی که سعی میکرد از به وجود اومدن لبخند بزرگی جلوگیری کنه گفت:
_هیچی ، فقط میشه منم امشب باهاتون بیام.
شاه لویی ابروش رو بالا میندازه.

-افتاب از کدوم طرف دراومده که پسر من میخواد باما امشب به مراسم بیاد ، تو که از این جور جاها بدت میومد.

_امم خب...خب...گفتم شاید دیگه لازم باشه منم تو مراسمایی که میرید باشم.

-تصمیم خیلی درستی گرفتی پسرم ، بهت افتخار میکنم.

هری لبخندی به پدرش زد و از اتاق خارج شد ، وارد اتاقش شد و بلافاصله زنگ طلایی گوشه اتاقشون کشید ، همه میدونستند این زنگ به معنای اینه که سباستین الان باید به اتاق هری بره.

طولی نکشید که صدای در به گوش هری رسید.
_بیا تو.

سباستین وارد اتاق شد و با چهره ایی نسبتا ناراحت به  هری نگاه کرد.
+کاری داشتید قربان؟

هری که متوجه ناراحتی سباستین شده بود به سمتش برگشت و با لحن مهربانی گفت:
_راستش بابت رفتار اون روزم ازت معذرت میخوام ، امیدوارم که من و ببخشی.

Séparation forcéeOnde histórias criam vida. Descubra agora