طولی نکشید که دراکو از اتاق خارج شد.
+یکم استیناش برام کوتاه ولی اشکال نداره سمت بالا تاشون میکنم._کسی جز خودم و خودت اینجا نیست ، لازم نیست انقدر نگران لباست باشی.
+اره خب...درست میگی...
ولی دراکو بازم کار خودشو کرد و با دقت استین لباسشو به سمت بالا تا کرد.
+تموم شد ،حالا بگو ببینم کجارو میخواستی نشونم بدی؟هری خنده شیطنت آمیزی کرد ، دست دراکو گرفت و با خودش به سمت پله ها برد ، به پله ها رسیدن سمت دراکو برگشت و گفت:
_قصر ما ۳ طبقه داره ولی بیشتر از ۲ طبقه اش استفاده میکنیم و طبقه بالا یعنی طبقه سوم برای مهمونی های خیلی مجلل که با شاه های کشورای دیگست یا مراسم عروسی استفاده میشه.+نگو که میخوایم بریم اونجا!
_دقیقا قراره بریم اونجا.
هری از روی میز کنار پله ها جا مشعی رو برداشت و اروم از پله ها بالا رفت.
وقتی به طبقه بالا رسیدن دراکو با دیدن راهرو طویلی که در های زیادی در آن قرار داشت حسابی تعجب کرد.
خودشو به هری نزدیک تر کرد و اروم گفت:
+چرا اینجا انقدر اتاق داره؟_اینا اتاق نیستن همه این درا به همون سالن که گفتم راه دارن ، راستش منم نمیدونم چرا انقدر در هست وقتی یه درم میتونه کار و راه بندازه.
دراکو خنده ريزي کرد ودوباره پشت سر هری راه اوفتاد.
_فکر کنم بهتر باشه از همین اولین در بریم.
هری دستگیره اولین در و گرفت و در و به سمت خودش کشید.صدای گوش خراشی توی کل راهرو پیچید ، هری سریع به دراکو اشاره کرد که وارد سالن بشه خودشم بلافاصله وارد سالن شد و در و اروم پشت سرشون بست.
_خیلی بزرگه نه؟
+خیلی..هری جا شمعی به دراکو داد و خودش دنبال کلیدی بود تا بتونه لوستر کریستالی که بزرگ ترین لوستر ساخته شده تا آن زمان بود و روشن کنه ، بالاخره بعد تلاش ای زیاد هری تونست کلیدی و پیدا کنه ، ناگهان کل سالن روشن شد و این باعث شد حیرت دراکو از قبل بیشتر بشه.
اون جا شمعی روی زمین گذاشت و با دقت به تک تک مجسمه ها ، ستون ها ، نقاشی های روی دیوار و سقف و...نگاه کرد.
+حیرت انگیزه!
_اره خب ولی به نظرم یکم بیش از حد روش کار شده ، دلیل نداره یه سالن که سالی یه بارم ازش استفاده نمیشه انقدر مجلل و باشکوه باشه.در همان حین که هری مشغول ور رفتن با گرامافون بود تا هر طور شده راش بندازه ، دراکو مجذوب نقاشی های خدایان یونان که روی دیوار انتهایی سالن بود شد ، اون هیچ جوره نمیتونست زیبایی این سالن و توصیف کنه اونجا شاهکار بود.
بالاخره با پخش شدن صدای ملایم موسیقی دراکو از افکارش بیرون اومد و به سمت هری چرخید.
+برامس؟!
_برامس نه ، شاهکار ، افسانه ایی ، خارق العاده...هر دو همزمان به سمت هم قدم برداشتن.
_امشب ندیدم با کسی برقصی!
+راستش اصلا تو سالن نبودم.
_منم امشب رقص خوبی نداشتم ، دلم میخواد یه بار دیگه با آدمی که ع... برقصم
+یه آدمی که چی؟
_بیخیال.هری یه قدم دیگه به سمت دراکو برداشت ، به چشمای طوسیش که رگه های یخی درخشانش زیبایشو چند برابر میکرد چشم دوخت ، یکی از دستای دراکو دور کمرش گذاشت و دست خودشم روی شونه دراکو گذاشت انگشتاشو توی انگشتای دراکو چفت کرد و با ریتم اهنگ شروع به رقصیدن کردن.
هیچ چیزی اون لحظه براشون مهم نبود ، نه صدای نسبتا بلند موسیقی، نه زمان و نه حتی پدر و مادرشون، اون لحظه فقط خودشون مهم بودن...
اون ها فقط میرقصیدن و میرقصیدن و زمان براشون هیچ معنایی نداشت انگار که همه چیز متوقف شده بود...بالاخره با اروم تر شدن ریتم موسیقی ، هری سرشو روی سینه دراکو گذاشت و دراکو هم سرشو خم کرد و روی سر هری گذاشت.
_اعتراف میکنم این بهترین رقصی بود که تاحالا داشتم.
+و منم اعتراف میکنم که این حس مشترکه.با به پایان رسیدن موسیقی هری سرشو از روی سینه دراکو برداشت ، درسته هر دو فقط به یه چیزی فکر میکردن ، ولی الان وقت مناسبی نبود...
_آممم...دیگه بهتره بریم.
دراکو سرشو به نشونه تایید تکون داد.هر دو از سالن خارج شدن و هری تا دم اتاقی که پدر و مادر دراکو بودن همراهیش کرد.
_شب به خیر دراکو.
+شب به خیر هری.هری دست دراکو ول کرد و به سمت اتاقش قدم برداشت که با صدای دراکو دوباره سر جاش وایستاد.
+راستی...امشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود...
هری با لبخندی جواب دراکو و داد...
درسته که اون شب بدنشون کنار هم نبود ولی کل شب فکراشون پیش هم بود...
اهنگی که هری و دراکو باهاش رقصیدن👆🏻
اینم خود سالن👆🏻
ESTÁS LEYENDO
Séparation forcée
Fanfic*کامل شده* این فف با همه فف های دراری که تا الان خوندید زمین تا آسمون فرق داره بهتون قول میدم😂🤝🏻