پشت میزش نشسته بود ، دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و مشغول خوندن کتاب قطوری بود . شمعی که کنار کتاب روی میز بود فقط قسمتی از پیشانی اش را روشن میکرد و بقیه اجزای صورتش توی تاریکی اتاق فرو رفته بودند.
درست در کنار میزش که روبه روی شومینه ی روشن بود چند کاغذ قطور رول شده که به نظر می رسید نقشه باشند به چشم می خورد.با کلافگی دستی توی موهاش کشید و کتابی که تا آن زمان مثلاً در حال خواندنش بود اما بیشتر کاربرد تزئینی داشت چون فکرش جای دیگه بود و محکم بست.
تو این چند روز که از فرانسه به آلمان برگشته بود کوچکترین خبری هم از هری نداشت و تنها چیزی که ازش مطلع بود این بود که تا چند ساعت دیگه لشکر بیسمارک به سمت فرانسه حرکت میکنن و تا فردا به اونجا می رسند.خوب میدونست که دیگه جایگاهی پیش هری نداره و مطمئناً تا الان ازش متنفر شده ، ولی همین که حتی نامهای هم براش می نوشت و توی اون بهشت ناسزا
می گفت هم برایش کافی بود چون این طوری حداقل خیالش راحت میشود که هری سالمه !
از روی صندلی بلند شد و به سمت طاقچه بالای شومینه رفته ، لیوان شیشه ای رو توی دستش گرفت و تا جایی که لیوان جا داشت اونو پر از ودکا کرد و بعد خودش و روی مبل گوشه اتاق پرت کرد طوری که مبل ذره ایی به عقب رفت و صدای گوشخراشی ایجاد کرد.اینبار هم درست مثل دفعه پیش که هری و ترک کرد خودش پیش هری یادگاری به جا گذاشت ولی از هری چیزی برای خودش نداشت ، جز خاطراتی که تک تکشون توی ذهنش هک شده بودن !
سرشو کمی عقب برد و به پشتی مبل تکیه داد و با بستن پلکاش خودشو غرق در خاطراتش کرد ،خاطراتی که همش مربوط به هری بود..."پاورچین پاورچین به سمت اتاقی که درش کاملا چفت شده بود میرفتن تا از پشت در حرف های لویی و ژان بشنون ، صدای خندشون توی کل اون طبقه قصر پیچیده بود پس منطقی بود که هری و دراکو داشتن از روی کنجکاوی به سمت اون اتاق میرفتن ، هر دوی روی پنجه به ارومی راه میرفتن تا زود تر علت این قهقهه های بلند بفهمن ولی برخورد پای دراکو به پایه میز کوچک کنار دیوار باعث شد تا هری بیشتر از این نتونه خودشو کنترل کنه و با صدای بلند شروع به خندیدن کنه ، به نظر اون کارشون به اندازه کافی مضحک و خنده دار بود و حالا با برخورد پای دراکو به میز و پیچیدن به خودش از درد بدون ایجاد کردن کوچک ترین صدایی این صحنه مضحک ترم شده بود.
با پیچیدن صدای خنده های بلند هری توی راهرو لویی سریع در اتاق باز کرد و با دیدن دراکو و هری سریع به سمتشون اومد.
+اینجا چی کار میکنید؟ مگه نگفتم وسط یه جلسه مهم هستیم تو این طبقه نباشید و سروصدا نکنید. دراکو تو چت شده حالت خوبه؟
هری که با شنیدن کلمه جلسه مهم از زبان پدرش
خنده اش دو برابر شده بود دیگه نمیتونست بیشتر از این تحمل کنه کنار دراکو روی زمین نشست و به خندیدنش ادامه داد.
_بله قربان چیز مهمی نیست شما به کارتون برسید.
لویی لبخندی به دراکو زد و به سمت اتاق برگشت ، با بسته شدن در اتاق هری دستشو دور گردن دراکو انداخت و به خندیدن ادامه داد و هر بار که دیگر قهقهه هایش تمام میشد با یادآوری دوباره آن شروع به خندیدن میکرد.خنده هایش تمامی نداشت و فقط هر از گاهی میان خنده هایش به دراکو میگفت که بس کند زیرا اون از فرصت سو استفاده کرده بود و مشغول بوسیدن گونه های سرخ هری بود ."
کم کم پلکاشو از هم باز کرد و با چشم های نیمه باز به ساعت جیبی اش نگاهی انداخت ، از آخرین باری که به ساعتش نگاه کرده بود دو سه ساعتی میگذشت و حالا ساعت ۸ صبح شده بود.
کش و قوسی به بدنش داد و از روی مبل دو نفره کوچک اتاق بلند شد.با کلافگی و ظاهر آشفته از اتاق بیرون رفت که همون لحظه با پیچیدن صدای مادرش توی گوشش به یاد اورد که پدر مادرش چند روزی است که توی عمارت پیش اون هستن.
+دراکو؟تویی؟بالاخره از اتاق بیرون اومدی؟
دراکو بغضشو قورت داد و با لبخند ساختگی از پله ها پایین رفت و به سمت مادرش که روی یکی از مبل های توی سالن پذیرایی نشسته بود رفت._ببخشید حالم دیشب خیلی خوب نبود.
+به خاطر هری؟
دراکو سرشو اروم به نشونه تایید تکون داد و با اشاره ژولیت رفت و کنارش روی مبل نشست.
+نمیخوام برای برگشتنت و نجات دادن جون ما سرزنشت کنم چون هرکس جای تو بود همین کارو میکرد ولی ترک کردن هری و فقط گذاشتن یه نامه براش اصلا کار درستی نبود ، میتونستی براش همه چیو توضیح بدی مطمئنم که اون درک میکرد.با پیچیدن حرف های مادرش توی مغزش ناخودآگاه اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد و تنها چیزی که بعد از اون متوجه شد رفتن تو اغوش مادرش و بی صدا اشک ریختن بود !
ژولیت متقابلا دراکو در آغوش گرفت و پشتش و اروم نوازش کرد.+حق داری الان گریه کنی و ناراحت باشی ولی بدون که اینجا اخرش نیست ، هنوزم وقت داری ، فقط تنهاش نذار...
دراکو حالا تصمیمش و گرفته بود ، مادرش راست میگفت اون هنوزم وقت داشت...نباید هری بیشتر از این تنها میذاشت...
YOU ARE READING
Séparation forcée
Fanfiction*کامل شده* این فف با همه فف های دراری که تا الان خوندید زمین تا آسمون فرق داره بهتون قول میدم😂🤝🏻